گنجور

 
مولانا

ای خواجه تو عاقلانه می‌باش

چون بی‌خبری ز شور اوباش

آن چهره که رشک فخر فقرست

با ناخن زشت خویش مخراش

آن بت به خیال درنگنجد

بت‌ها به خیال خانه متراش

جمله بت و بت پرست چون اوست

غیر کل و جمله چیست جز لاش

نی فهم کنند خلق این را

نی دستوری که دم زنم فاش

این ماش برنج احولانست

ور نی نه برنج هست و نی ماش

پایان‌ها را کجا شناسند

چون پوشیدست رشک روهاش

گر می‌دزدی ز زندگان دزد

ای دزد کفن به شب چو نباش

اما ز قضاست مات من مات

هم حکم قضاست عاش من عاش

خامش که ز شب خبر ندارد

آن کس که به روز خورد خشخاش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۲۳۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عراقی

در بزم قلندران قلاش

بنشین و شراب نوش و خوش باش

تا ذوق می و خمار یابی

باید که شوی تو نیز قلاش

در صومعه چند خود پرستی؟

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مولانا

گر لاش نمود راه قلاش

ای هر دو جهان غلام آن لاش

ای دیده جهان و جان ندیده

جانست جهان تو یک نفس باش

گردیست جهان و اندر این گرد

[...]

ناصر بخارایی

ما رند و سبوکشیم و قلاش

بگرفته به سر سبوی می فاش

آشفتهٔ ساقیان سرمست

دیوانهٔ شاهدان جماش

در نقش بتان نشان توان یافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه