گنجور

 
مولانا

امروز خوش است دل که تو دوش

خون دل ما بخورده‌ای نوش

ای دوش نموده روی چون ماه

و امروز هزار شکل و روپوش

دل سجده کنان به پیش آن چشم

جان حلقه شده به پیش آن گوش

هر لحظه اشارتی که هش دار

هش می‌خواهی ز مرد بی‌هوش

سرنای توام مرا تو گویی

من در تو فرودمم تو مخروش

از بیم تو گشته شیر گربه

در خاک خزیده صبر چون موش

هر ذره کنار اگر گشاید

خورشید نگنجد اندر آغوش

خورشید چو شد تو را خریدار

ای ذره به نقد نسیه بفروش

باقی غزل مگو که حیفست

ما در گفتار و دوست خاموش

لیکن چه کنم که رسم کهنه‌ست

دریا خاموش و موج در جوش

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۲۳۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

آن زلف نگر بر آن بر و دوش

وان خط سیه بر آن بناگوش

هر دو شده پیش ماه و خورشید

مانندهٔ حاجبان سیه‌پوش

بی‌گرمی و بی‌فروغ آتش

[...]

سنایی

در عشق تو ای نگار خاموش

بفزود مرا غمان و شد هوش

من عشق ترا به جان خریدم

تو مهر مرا به یاوه مفروش

هرگز نشود غمت ز یادم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
قوامی رازی

آن خط دمیده بر بناگوش

ماه است ز شب شده زره پوش

درد دل عاشقان بی صبر

رنج تن بی دلان مدهوش

ای روز به روز فتنه باتو

[...]

عطار

ترسا بچهٔ شکر لبم دوش

صد حلقهٔ زلف در بناگوش

صد پیر قوی به حلقه می‌داشت

زان حلقهٔ زلف حلقه در گوش

آمد بر ِمن شراب در دست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه