اسیری لاهیجی » رسائل » شرح دو بیت از مثنوی
این طایفهاند اهل معنا
باقی همه خویشتن پرستند
فانی ز خود و به دوست باقی
این طرفه که نیستند و هستند
اسیری لاهیجی » رسائل » شرحی بر یک رباعی عرفانی
این فقر حقیقی است الحق
اینجاست سواد وجه مطلق
طاووس تو پر بریزد اینجا
سرچشمه کفر خیزد اینجا
شمشیر فنا در این نیام است
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
ای دوست نقاب زلف بگشا
بی پرده بما جمال بنما
حیفست جمال ذات مطلق
مخفی شده در صفات و اسما
رخسار تو گر نقاب برداشت
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
دل بسته بزلف یار بادا
جانم بغمش فگار بادا
هر دل که مقیم کوی او نیست
آواره هر دیار بادا
برجان و دلم ز عشق جانان
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
مائیم ترا همیشه طالب
ای وصل تو منتهی المطالب
مرغوب همه بهشت و حورست
مائیم بروی دوست راغب
در میکده با شراب و شاهد
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
چون کون مکان بتو عیانست
رویت بجهان چرا نهانست
حسن همه دلبران مه رو
از حسن و جمال تو نشانست
چشم تو مدام با حریفان
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵
از قید غم جهان شد آزاد
هر کو دل و جان بعشق او داد
برجان خراب عشق بازان
تا چند کند جفا و بیداد
شد نوبت وصل و هجر بگذشت
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
دل ما وایه روی تو دارد
بجان سودای هر موی تو دارد
جمال روی تو بیند ز هر رو
دل عارف که رو سوی تو دارد
دل ما میل حسن خوب رویان
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
یارم چو ز رخ نقاب بگشود
اسرار دو کون فاش بنمود
یار است عیان بصورت کون
این نقش جهان نمود بی بود
شد نقش دوئی خیال احول
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰
آنان که ز درد عشق مستند
از درد خمار عقل رستند
در کوی قدم قدم نهادند
از حادثه حدوث جستند
بردند زکفر ره به ایمان
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳
هر دل که نه عشق یار دارد
آن دل برما چه کار دارد
عاشق که نگشت رند و قلاش
زو عشق همیشه عار دارد
آن نرگس مست باده خوار است
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲
آن هادی ره روان کجا شد
وان سرور عارفان کجا شد
آن مطلب طالبان صادق
وان مونس عاشقان کجا شد
آن حجت حق و رهبر خلق
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰
ای باد صبا ز روی دلدار
از لطف نقاب زلف بردار
بنمای بعاشقان بیدل
حسن رخ جانفزای آن یار
گر یار ز رخ نقاب بگشود
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
ساقی قدحی بکام ما ریز
فرصت چو غنیمت است برخیز
بدمستی عاشقان جان باز
صدباره به از صلاح و پرهیز
در میکده آی و با حریفان
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵
من عاشق و رندم و نظرباز
با شاهد و می حریف و دمساز
در بزمگه وصال با دوست
بودم همه دم ندیدم وهمراز
ساز ره وصل، جان سپاریست
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
رندیم و قمارباز بی باک
از جرعه جام غم طربناک
از جام وصال دوست مستم
مدهوش فتاده برسرخاک
کردم گرو شراب و شاهد
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱
مائیم نقاب شاهد شنگ
او شنگ و نقاب همچو وی ینگ
عهدیست میان ما و دلبر
کز ما نشود جدا به نیرنگ
هر کس که جمال روی او دید
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
در کشور جان و ملکت دل
بگرفت سپاه عشق منزل
ائین و رسوم نو نهادند
تا گشت رسوم عقل زایل
از عجز سپاه عقل نامد
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
ما عاشق و رند و جان فشانیم
بی نام و نشان ز هر نشانیم
در کوی قلندری و رندی
در دردکشی چه داستانیم
ما دیر و مساجد و خرابات
[...]