گنجور

 
اسیری لاهیجی

من عاشق و رندم و نظرباز

با شاهد و می حریف و دمساز

در بزمگه وصال با دوست

بودم همه دم ندیدم وهمراز

ساز ره وصل، جان سپاریست

این ره مرو ار نداری این ساز

صد بحر بیک نفس کشیدیم

هستیم هنوز ما و من باز

دادیم قرار و صبر از دست

مطرب چو بساز شد هم آواز

مائیم و نیاز و عجز و زاری

دلبر همه کبر و عشوه و ناز

تا محرم یار شد اسیری

فاش است بکاینات این راز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode