گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۸

 

آن کیست ای خدای؟ ک‌از این دام ِ خامُشان

ما را همی‌کَشد به سویِ خود کشان کشان

ای آن‌که می‌کَشی تو گریبان ِ جان ِ ما

از جمع ِ سرکشان به‌سویِ جمع ِ سرخوشان

بگرفته گوش ِ ما و بسوزیده هوش ِ ما

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۹

 

ای دم به دم مصور جان از درون تن

نزدیکتر ز فکرت این نکته‌ها به من

ز آینده و گذشته چرا یاد می‌کنم

که لذت زمانی و هم قبله زمن

جان حقایقی و خیالات دلربا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۰

 

جانا بیار باده و بختم تمام کن

عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن

زهره کمین کنیزک بزم و شراب توست

دفع کسوف دل کن و مه را غلام کن

همچون مسیح مایده از آسمان بیار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۱

 

می‌بینمت که عزم جفا می‌کنی مکن

عزم عتاب و فرقت ما می‌کنی مکن

در مرغزار غیرت چون شیر خشمگین

در خونم ای دو دیده چرا می‌کنی مکن

بخت مرا چو کلک نگون می‌کنی مکن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۲

 

ای آنک از میانه کران می‌کنی مکن

با ما ز خشم روی گران می‌کنی مکن

دربند سود خویشی و اندر زیان ما

کس زین نکرد سود زیان می‌کنی مکن

راضی شدی که بیش نجویی زیان ما

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۳

 

با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با آنک نیست عاشق یک دم مشو قرین

ور ز آنک یار پرده عزت فروکشید

آن را که پرده نیست برو روی او ببین

آن روی بین که بر رخش آثار روی او است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۴

 

بشنیده‌ام که عزم سفر می‌کنی مکن

مِهر حریف و یار دگر می‌کنی مکن

تو در جهان غریبی غربت چه می‌کنی ؟

قصد کدام خسته‌جگر می‌کنی؟ مکن

از ما مدزد خویش به بیگانگان مرو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۳

 

ای ترک ماه چهره چه گردد که صبح تو

آیی به حجره من و گویی که گل برو

تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم

دانم من این قدر که به ترکی است آب سو

آب حیات تو گر از این بنده تیره شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۴

 

ای دیده من جمال خود اندر جمال تو

آیینه گشته‌ام همه بهر خیال تو

و این طرفه‌تر که چشم نخسپد ز شوق تو

گرمابه رفته هر سحری از وصال تو

خاتون خاطرم که بزاید به هر دمی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۵

 

آمد خیال آن رخ چون گلستان تو

و آورد قصه‌های شکر از لبان تو

گفتم بدو چه باخبری از ضمیر جان

جان و جهان چه بی‌خبرند از جهان تو

آخر چه بوده‌ای و چه بوده‌ست اصل تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۶

 

جانا توی کلیم و منم چون عصای تو

گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو

در دست فضل و رحمت تو یارم و عصا

ماری شوم چو افکندم اصطفای تو

ای باقی و بقای تو بی‌روز و روزگار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۷

 

این ترک ماجرا ز دو حکمت برون نبو

یا کینه را نهفتن یا عفو و حسن خو

یا آنک ماجرا نکنی به هر فرصتی

یا برکنی ز خویش تو آن کین تو به تو

از یار بد چه رنجی از نقص خود برنج

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۸

 

ای کرده چهره تو چو گلنار شرم تو

پرهیز من ز چیست ز تو یار شرم تو

گلشن ز رنگ روی تو صد رنگ ریخته‌ست

چون گل چرا دمید ز رخسار شرم تو

من صد هزار خرقه ز سودا بدوختم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۹

 

رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو

گفتند خواجه عاشق و مست است و کو به کو

گفتم فریضه دارم آخر نشان دهید

من دوستدار خواجه‌ام آخر نیم عدو

گفتند خواجه عاشق آن باغبان شده‌ست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۰

 

ننشیند آتشم چو ز حق خاست آرزو

زین سو نظر مکن که از آن جاست آرزو

تردامنم مبین که از آن بحر تر شدم

گر گوهری ببین که چه دریاست آرزو

شست حق است آرزو و روح ماهی است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۱

 

هان ای جمال دلبر ای شاد وقت تو

ما با تو بس خوشیم که خوش باد وقت تو

نیکو است حال ما که نکو باد حال تو

خوش باد دور چرخ کز او زاد وقت تو

جان و سر تو یار که اندر دماغ ماست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۰

 

گل را نگر ز لطف سوی خار آمده

دل ناز و باز کرده و دلدار آمده

مه را نگر برآمده مهمان شب شده

دامن کشان ز عالم انوار آمده

خورشید را نگر که شهنشاه اختر است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۱

 

ای صد هزار خرمن‌ها را بسوخته

زین پس مدار خرمن ما را بسوخته

از عشق سنگ خارا بر آهنی زده

برقی بجسته ز آهن و خارا بسوخته

از سر قدم بساختم ای آفتاب حسن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۲

 

ای آن که مر مرا تو به از جان و دیده‌ای

در جان من هر آنچ ندیدم تو دیده‌ای

بگزیده‌ام ز هجر تو تابوت آتشین

آری به حق آنک مرا تو گزیده‌ای

گر از بریده خون چکد اینک ز چشم من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۳

 

ای از جمال حسن تو عالم نشانه‌ای

مقصود حسن توست و دگرها بهانه‌ای

نقاش را اگر ز جمال تو قبله نیست

مقصود او چه بود ز نقشی و خانه‌ای

ای صد هزار شمع نشسته بدین امید

[...]

مولانا
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode