ای دیده من جمال خود اندر جمال تو
آیینه گشتهام همه بهر خیال تو
و این طرفهتر که چشم نخسپد ز شوق تو
گرمابه رفته هر سحری از وصال تو
خاتون خاطرم که بزاید به هر دمی
آبستن است لیک ز نور جلال تو
آبستن است نه مهه کی باشدش قرار
او را خبر کجاست ز رنج و ملال تو
ای عشق اگر بجوشد خونم به غیر تو
بادا به بیمرادی خونم حلال تو
سر تا قدم ز عشق مرا شد زبان حال
افغان به عرش برده و پرسان ز حال تو
گر از عدم هزار جهان نو شود دگر
بر صفحه جمال تو باشد چو خال تو
از بس که غرقهام چو مگس در حلاوتت
پروا نباشدم به نظر در خصال تو
در پیش شمس خسرو تبریز ای فلک
میباش در سجود که این شد کمال تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
آراسته است روی جمال از جمال تو
بر بسته باد چشم کمال از جلال تو
ای صد هزار رحمت نوبر جمال تو
نیکوست حال ما که نکو باد حال تو
ای ماه آسمان لطافت جمال تو
ترسم همیشه بر تو ز عین الکمال تو
همچون سواد چشم و سوید ای دل مرا
نور و سرور دیده و دل داد خال تو
از بسکه با تو راست دلم گر چه کج بود
[...]
ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو
صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود
کـاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو
در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن
[...]
زینسان که خو گرفت دلم با وصال تو
وای من آن زمان که نبینم جمال تو
مردم ز فرقت تو کجا رفت آنکه من
هر لحظه دیدمی رخ فرخنده فال تو
بینم جهان به روی تو روی تو گوییا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.