جانا بیار باده و بختم تمام کن
عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن
زهره کمین کنیزک بزم و شراب توست
دفع کسوف دل کن و مه را غلام کن
همچون مسیح مایده از آسمان بیار
از نان و شوربا بشری را فطام کن
مشتی فسرده را به دم گرم بشکفان
مشتی گدای را شه بااحتشام کن
این روی پرگره را خندان و شاد کن
این عمر منقطع را عمری مدام کن
ای شوق هر دماغ سر عاشقان بخار
وی ذوق هر مقام بر ما مقام کن
آن خانه را که جام نباشد چو نیست نور
ما خانه ساختیم تو تدبیر جام کن
ما را وظیفههاست ز لطف تو صد هزار
درمانده گشت دل که چه گوید کدام کن
خاموش کن که دوست مجیب است بیسال
نظاره کرم کن و ترک کلام کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بر دوستان ز جود خود انعام عام کن
بر دشمنان ز کین خود اندام دام کن
بلبل رسید نغمه بلبل رها مکن
گلبن شکفت جز همه برگل ثنا مکن
از روی دوست دیده خود را تهی مدار
وز دست خویش دسته گل را جدا مکن
گر عهد کرده ای که نگیری قدح به دست
[...]
جانا، شبی به کوی غریبان مقام کن
چون جان دهیم در کف پایت خرام کن
داری به زیر غمزه و لب مرگ و زندگی
تا چند جان دهم، به زبان ناتمام کن
دعوی خونبهای دل خویش می کنم
[...]
جز بند زلفش ای دل دیوانه جا مکن
بس نازک است جانب رویش رها مکن
از من دلا منال که دادی مرا به دست
کاین جور دیده کرد تو بر من جفا مکن
دیدش نخست دیده و رفتی تو بر اثر
[...]
مویت به آفتاب رخ ای جان رها مکن
شب را ز صبح روی که گفتت جدا مکن
با دوستان وفا کن و زین بیش سر مپیچ
از ما و بر دل من خسته جفا مکن
از که شنیده ای بت مه روی بی وفا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.