گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶

 

بگذاشتم چو مهر نشانی ز دود دل

گردون مثال طاق روانی ز دود دل

پرهیز کز حقیقت خود کرده ام روان

مانند شعله روح روانی ز دود دل

با صد هزار تعبیه اش نقش بسته ام

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹

 

کس را چه آگهی است ز فکر متین دل

سرها شکسته بر سر آیین و دین دل

یک بار چون خیال گر افتی به دست من

مالم چها جبین تو را بر جبین دل

دانی چه می کشند ز دست دل تو خلق

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

 

ریزد خزان به خاک چو برگ و نوای گل

جز عندلیب نیست کسی آشنای گل

از گوشهٔ کلاه شکست آفتاب من

رنگ پریده را به هوا از هوای گل

دور از تو چون شوم که نگردد دمی جدا

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

تشبیه تا به رنگ تو کردند روی گل

هرگز نمی رود ز دلم گفتگوی گل

امداد رفتن از کف پایی نخواستم

هر چند خوار کرد مرا جستجوی گل

در سر خیال سنبل زلف تو داشتم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

تأثیر نیست در نفس مرد ناتمام

بی لذت است میوه چو افتد ز شاخ، خام

افتاده سایه از چه به دنبال آن کرام

عمری است می رود پی آن سرو خوشخرام

دانی که لاله از چه قدح کرده پر ز خون

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

دور از رخش چها من بیتاب می کشم

منت ز درد، خون ز رگ خواب می کشم

خاکم غبار چشم رکابش نمی شوم

خود را به پای دامن احباب می کشم

بی او کجاست خواب ولی طرح خواب را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

بنمای رو که والهٔ آن روی چون گلم

قربان شوم تو را چه کنم بی تحملم

یک ساغر شراب میسر اگر شود

در بزم روزگار ز اهل تجملم

دزدیده هم نکرده فلک سوی من نظر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

از حال من مپرس [و] ندامت کشیدنم

خو گشته پشت دست به دندان گزیدنم

هر دم شکست می خورم اما به چشم خلق

از بس شکسته ام ننماید شکستنم

پیچد به خویش دشمن من بیشتر ز پیش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

دامان دل ز گرد هوس چیده می روم

این کوه قاف بین که چه بریده می روم

ز این تنگنا چو شعلهٔ آتش به دود آه

آخر ز دست حادثه پیچیده می روم

در شاهراه عالم معنی فتاده سیر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

عالم تمام یک نظر است و ندیده ایم

این مرغ زیر بال و پر است و ندیده ایم

غافل نشسته ایم ز شمشیر باز دهر

گویا به پیش رو سپر است و ندیده ایم

از بس خیال روی تو حیرت فزوده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۹

 

عزلت گزیده ایم به عزت رسیده ایم

صحت شدیم تا که ز صحبت بریده ایم

غافل مشو ز چشم حوادث که در دمی

همچون نگه ز دیدهٔ بینا بریده ایم

هر موج خیز گریهٔ ما بحر خون بود

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۰

 

اول چو داغ بر سر دردی رسیده ایم

چون آه تا به خاطر مردی رسیده ایم

جو جو حساب خویش به خرمن سپرده ایم

چون کاه تا به چهرهٔ زردی رسیده ایم

ما در پس کمال به خاک اوفتاده ایم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

خیرالامور اوسط اولاد آدمیم

در عین عالمیم و مبرا ز عالمیم

در مفلسی است چاشنی حد اعتدال

چون کاسهٔ تهی نه زیادیم و نه کمیم

در دامگاه حادثه صیدی چو ما که دید

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹

 

خلقش کند عمارت مهمانسرای حسن

آن نوخطی که ریخته باشد بنای حسن

گر فتنه های حسن تو خوابد عجیب نیست

فرش خوشی است سبزهٔ خط زیر پای حسن

هر دم به ناز بالش دل تکیه می کند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

مگذر ز راستی و ببین بر کمال من

از خاک، قد خمیده برآید نهال من

خوش معنی است ذات تو کز پاکی وجود

هرگز نبسته صورت آن در خیال من

از کثرت ظهور چو خورشید در جهان

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲

 

هر کس شکست طرهٔ پرپیچ و تاب او

زلفش چو مار گشت و درآمد به خواب او

یک بوسه ای که دل طلبد ز آن دهان تنگ

صد بحث می کند لب حاضر جواب او

برکند صبر لنگر سنگین خویش را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷

 

از بسکه نازک است دل پر ز آرزو

داریم همچو شیشهٔ می گریه در گلو

من عمرهاست خدمت میخانه کرده ام

کی می رسد به داد خمار دلم سبو؟

راه نجات را سر مویی نمانده اند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶

 

دارم ز باده چشم تمنای بیخودی

ساقی بیار ساغر و مینای بیخودی

کشت جنون ز خون جگر آب می خورد

داغ دلست لالهٔ صحرای بیخودی

در عین سجده دست دهد بیخودی اگر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳

 

تلخی کند به کام خضر آب زندگی

بیدار چون شود ز شکر خواب زندگی

از غفلت است این همه عمر دراز خضر

بدتر ز خواب مرگ بود خواب زندگی

چون تیغ گرم در پی تحصیل آبروی

[...]

سعیدا
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode