گنجور

 
سعیدا

خیرالامور اوسط اولاد آدمیم

در عین عالمیم و مبرا ز عالمیم

در مفلسی است چاشنی حد اعتدال

چون کاسهٔ تهی نه زیادیم و نه کمیم

در دامگاه حادثه صیدی چو ما که دید

رامیم با شکاری و از خویش می رمیم

دیدیم تا در آینهٔ دل جمال دوست

اسکندر زمانه و هم جام و هم جمیم

ما را تلاش چشمهٔ حیوان چو خضر نیست

آب حیات یافته از چاه زمزمیم

ای دل صفای مروه ز سعی تمام ماست

ما در حریم خاص دل و دیده محرمیم

[ار هست] جور چرخ به نیکان تو ای رقیب

با ما بدی مکن که ز نیکان عالمیم

تاب نگاه گرم نداریم از کسی

بر روی روزگار مگر چشم شبنمیم

برهان ما کلام خداوندگار ماست

هر جا که می رویم سعیدا مکرمیم