گنجور

 
سعیدا

دامان دل ز گرد هوس چیده می روم

این کوه قاف بین که چه بریده می روم

ز این تنگنا چو شعلهٔ آتش به دود آه

آخر ز دست حادثه پیچیده می روم

در شاهراه عالم معنی فتاده سیر

چشم از عیان ثابته پوشیده می روم

در هر قدم که در ره او می نهم به صدق

از هر جمال خدا دیده می روم

از عالم فنا به جهان بقا گذر

این طرفه منزلی است که خوابیده می روم

خود را ز چشم محرم [و] نامحرم جهان

در جامهٔ برهنگی پوشیده می روم

مجنون صفت سلوک نکردم طریق عشق

این راه را من از همه پرسیده می روم

هر کس که می رود ز جهان گریه می کند

الا فقیر بر همه خندیده می روم

هرگز در این سفر به خودم آشتی نشد

دایم ز خود بریده و رنجیده می روم

در بودنم رضای تو گر نیست غم مخور

من دست خویش و پای تو بوسیده می روم

از نیک و بد هر آنچه سعیدا در این ره است

چون صانعش یکی است پسندیده می روم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode