گنجور

 
سعیدا

تلخی کند به کام خضر آب زندگی

بیدار چون شود ز شکر خواب زندگی

از غفلت است این همه عمر دراز خضر

بدتر ز خواب مرگ بود خواب زندگی

چون تیغ گرم در پی تحصیل آبروی

من بارها گذشته ام از آب زندگی

شب های تار عمر به غفلت گذشته است

فیضی مگر بریم ز مهتاب زندگی

آخر سرش ز کثرت خمیازه شد حباب

آن کس که داشت خواهش دریاب زندگی

هر روز تار عمر نهد رو به کوتهی

بیکار نیست دست رسن تاب زندگی

جان سخت تر ز خضر سعیدا کسی ندید

آورده است تا به چه حد تاب زندگی