گنجور

 
سعیدا

تأثیر نیست در نفس مرد ناتمام

بی لذت است میوه چو افتد ز شاخ، خام

افتاده سایه از چه به دنبال آن کرام

عمری است می رود پی آن سرو خوشخرام

دانی که لاله از چه قدح کرده پر ز خون

یعنی که باده بی رخ ساقی بود حرام

افتادگی است پایهٔ بالا برآمدن

تا کم نمی شود نشود ماه نو تمام

تفریق حق [و] باطل عالم به نقطه ای است

صورت یکی است گر بنویسند خام و جام

خواهی به حق رسی ز دو عالم گذر نما

در قید آن مباش حلال است این حرام

مستانه سوی جنت و دوزخ گذر کنیم

جامی اگر می ام دهد از جام پیر جام

از سرمه مشت خاک در آن دیده بهتر است

چشمی که وابود به طمع همچو چشم دام

روی توجه همه جز با ودود نیست

خواهی تو خاص باش سعیدا و خواه عام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode