گنجور

 
سعیدا

کس را چه آگهی است ز فکر متین دل

سرها شکسته بر سر آیین و دین دل

یک بار چون خیال گر افتی به دست من

مالم چها جبین تو را بر جبین دل

دانی چه می کشند ز دست دل تو خلق

چون من اگر شوی دو نفس همنشین دل

گاهی به آب چشم حرارت فرونشان

گرمی زیاده گر [بکند] انگبین دل

دستی به دل گذار که از هر طرف به گوش

تا بشنوی صدای غریب حزین دل

این دسترس که راست که فکر قد تو را

دربر کشد چو جامهٔ بی آستین دل؟

ناصح زبان ببند که جز گوش جان پاک

نتوان شنید صوت غریب حزین دل

حکم جهان [و] مهر سلیمان به نیم جو

جایی که نقش خویش نشاند نگین دل

باشد به عکس بخت سعیدا ثمر دهد

تخم غمی که کاشته ام در زمین دل