گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

فصل خزان رسید به گلشن صدا نماند

در شاخسار برگ و به بلبل نوا نماند

گلها چو غنچه مشت زر خود گره زدند

در باغ روزگار گر دست وا نماند

موران ز دانه خاطر خود جمع کرده اند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

جنت لبالب است ز نام چهار یار

رضوان بود غلام غلام چهار یار

آنها که پی به کعبه مقصود برده اند

آورده اند رو به مقام چهار یار

تا روز حشر منبر و محراب جا بجاست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

فرهاد ناله می کند از تیشه ام هنوز

آید صدا ز تربت همپیشه ام هنوز

پیمانه ها به محتسبان آشنا شدند

پنهان درون سنگ بود شیشه ام هنوز

گلها خزان شدند و چمن ماند از نشاط

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

ای دل مطیع آن بت مژگان فرنگ باش

با ساکنان کعبه مهیای جنگ باش

بر روی منعمان غضب آلوده کن نگاه

با این گروه ناخن شیر و پلنگ باش

دامی که در محیط حوادث فگنده یی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

با اهل جاه ناخن زاغ و پلنگ باش

در کام شیر اره پشت نهنگ باش

در مجلسی که نیست مروت درو مرو

در شیشه یی که نیست در او باده سنگ باش

همخانگی به صورت دیوار پیشه کن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵

 

روزی که صبح حشر کند رو به یک طرف

گردد بهشت یک طرف آنکو به یک طرف

سنجند اگر به روز قیامت گناه من

افتد ز بار جم ترازو به یک طرف

شوق تو مست کرده چنان اهل باغ را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

افلاک را گداخت دل صبر پیشه ام

می گیرد انتقام خود از سنگ شیشه ام

از مرگ همدمان دل سنگ آب می شود

خون می خورد به ماتم فرهاد تیشه ام

بر خاکسار محنت دنیا چه می کند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

بر خاک ریخت جام شرابی که داشتم

پرواز کرد مرغ کبابی که داشتم

شوخی نیافتم که کنم صرف عمر خویش

در شیشه بو گرفت گلابی که داشتم

شستم زیار نو خط خود دست آرزو

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

روی دلی ز مردم عالی نیافتم

زین درد و داغ کشته و مرهم نیافتم

گشتم تمام روی زمین را چو آفتاب

جای نشان ز منزل حاتم نیافتم

رفتم به اهل جاه که جویم به خود لباس

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

روی دلی از آن بت سرکش نیافتم

در روزگار باده بیغش نیافتم

بی روی او به سوختن خود رضا شدم

از غم کباب گشتم و آتش نیافتم

تا حال من به یار کند مو به مو بیان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

اشکیم تازه شور ز زمزم کشیده ایم

زخمیم کهنه دست ز مرهم کشیده ایم

بر هر دری که در طلب آب رفته ایم

چندان نشسته ایم ز خود نم کشیده ایم

بر بوریای خانه خود نقش بسته ایم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

پژمرده شد به دل گل داغی که داشتم

مانند لاله سوخت دماغی که داشتم

کندم به ناخن از جگر خویش داغ را

کردم برون ز خانه چراغی که داشتم

سر رشته امید ز دستم گسسته شد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

دل را اسیر خط بناگوش کرده ام

این خانه را چو کعبه سیه پوش کرده ام

هر جا روم به سوی توام هوش می برد

عمریست راه خانه فراموش کرده ام

ایمن کنم ز خیره نگاهان رخ تو را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

 

چون گل تمام داغم و خرم نشسته ام

بر روی زخم خویش چو مرهم نشسته ام

عمریست از هوا و هوس چشم بسته ام

چون غنچه فارغ از غم عالم نشسته ام

پوشیده ام چو خامه لباس سیاه را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷

 

از دهر بس که کلفت بسیار می کشم

از همنفس ، چُو آینه آزار می کشم

شمعم ز گریه کلفت بسیار می کشم

از نور چشم خویش من آزار می کشم

از بخت تیره بر هوس دل نمی رسم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

 

مسجد در آی و تکیه به غیر از خدا مکن

بر روی خلق چشم چو محراب وا مکن

از کوی اهل جود گذر گرم چون سموم

خود را چو سایه در ته دیوار جا مکن

امروز از شکایت ایام لب بوبند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵

 

ای دل چو بلبل از پی آن بی وفا مرو

از دست ما پریده چو رنگ حنا مرو

محراب ز انتظار تو آغوش کرده وا

بر خانه دل ز برای خدا مرو

در بزم گلرخان سبکی سنگ تفرقه است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸

 

ای سرمه صید کشته چشم سیاه تو

باشد کمند گردن آهو نگاه تو

سیلی زند خرام تو موج سراب را

صیاد را فریب دهد جلوه گاه تو

از دست برد شبنم آفت منزه است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹

 

وصف رخش گلست و ورق گلشن است ازو

شمع است خامه ام سخن روشن است ازو

بلبل به دوش شاخ کبابیست خونفشان

گل در کنار باغ سر بی تن است ازو

آن غنچه یی که چاک گریبان ندیده است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

شد موسم خزان به گل و غنچه ناز کو

با جبهه شکسته بلبل نیاز کو

دست تهی ز خانه برآمد چو سبزه شیخ

آزاده را چو سرو زبان دراز کو

بلبل ز باغ رفت و زغن گشت جانشین

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode