گنجور

 
سیدای نسفی

افلاک را گداخت دل صبر پیشه ام

می گیرد انتقام خود از سنگ شیشه ام

از مرگ همدمان دل سنگ آب می شود

خون می خورد به ماتم فرهاد تیشه ام

بر خاکسار محنت دنیا چه می کند

ایمن بود ز آفت ایام ریشه ام

عمریست سیدا ز هنر دست شسته ام

شد مدتی که گوشه نشینی است پیشه ام