گنجور

 
سیدای نسفی

با اهل جاه ناخن زاغ و پلنگ باش

در کام شیر اره پشت نهنگ باش

در مجلسی که نیست مروت درو مرو

در شیشه یی که نیست در او باده سنگ باش

همخانگی به صورت دیوار پیشه کن

یکجا نشین مصاحب ناموس و ننگ باش

خواهی که پا نهی بسر اهل روزگار

در باغ دهر چون گل رعنا و رنگ باش

محتاج دستگیریی کس چون کمان مباش

بیرون اگر ز خانه برایی خدنگ باش

از صحبت گرفته جبینان حذر نمای

آنجا که نیست وسعت مشرب به تنگ باش

بر پشت و روی آئینه ای سیدا ببین

گاهی به خویش صلح کن و گه به جنگ باش