گنجور

 
سیدای نسفی

مسجد در آی و تکیه به غیر از خدا مکن

بر روی خلق چشم چو محراب وا مکن

از کوی اهل جود گذر گرم چون سموم

خود را چو سایه در ته دیوار جا مکن

امروز از شکایت ایام لب بوبند

دل را چراغ گوشه ماتم سرا مکن

پهلو بر آستانه نودولتان منه

از ناخن پلنگ به خود متکا مکن

دست هوس ز نعمت الوان کشیده دار

بر خوان خلق پیرویی اشتها مکن

همچون نگین مناز به اقبال دیگری

پرواز از غرور به بال هما مکن

بر باد حادثات روی زود همچو موج

همچون حباب خانه ز دریا جدا مکن

کو مرهمی که داغ شود کامیاب ازو

دردی اگر رسد به تو او را دوا مکن

سیلی خوری به روی خود از صرصر خزان

در باغ دهر سینه چو گل بر هوا مکن

آب بقا ز ساغر فغفور چین مخواه

چشم طمع به کاسه دست گدا مکن

امداد خود ز گوشه نشینی طلب نمای

افتی اگر ز پای خیال عصا مکن

ای سیدا به اهل جهان راز دل مگوی

بیگانه را به هر سخنی آشنا مکن