فصل خزان رسید به گلشن صدا نماند
در شاخسار برگ و به بلبل نوا نماند
گلها چو غنچه مشت زر خود گره زدند
در باغ روزگار گر دست وا نماند
موران ز دانه خاطر خود جمع کرده اند
سرگشته یی به غیر من و آسیا نماند
نومید گشتم از در ارباب اهل جاه
بر آستان چگونه نشینم که جا نماند
مرغان تمام صاحب برگ و نوا شدند
جز عندلیب من به چمن بی نوا نماند
گشتند منعمان همه ز اهل طمع خلاص
خاصیتی که بود به آهنربا نماند
در ملک خود به بی سر و پایی مثل شدم
وا شد کلاهم از سر و کفشم به پا نماند
پیمانه ها کنند سخن در شکست هم
در چشم شیشه ها نگه آشنا نماند
آوردم این زمان به خدا روی سیدا
اکنون مرا به هیچ کسی التجا نماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آیینهٔ جمال ترا آن صفا نماند
آهی زدیم و آینهات را جلا نماند
روزی که ما ز بند تو آزاد میشدیم
بودند سد اسیر و یکی مبتلا نماند
دیگر من و شکایت آن بی وفا کز او
[...]
در روزگار ما اثری از سخا نماند
بویی به دهر از چمن دلگشا نماند
از روی لاله زار طراوت پرید و رفت
امروز آب و رنگ به رنگ حنا نماند
گلها چو غنچه سر به گریبان کشیده اند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.