گنجور

 
سیدای نسفی

شد موسم خزان به گل و غنچه ناز کو

با جبهه شکسته بلبل نیاز کو

دست تهی ز خانه برآمد چو سبزه شیخ

آزاده را چو سرو زبان دراز کو

بلبل ز باغ رفت و زغن گشت جانشین

در گوش ساکنان چمن امتیاز کو

آهو به یک نظر دل مجنون کباب کرد

در چشم دلبران جانگداز کو

شبنم ز روی بستر گل گشت ناپدید

چشمی که خفته بود به بالین ناز کو

درهای خیرگاه بوبستند اهل جاه

ای چرخ سفله حاتم مسکین نواز کو

مرغان بیضه سر به ثریا کشیده اند

بر دست حادثات فلک شاهباز کو

زلفی که دل به سلسله او حقیر بود

می کرد پا به جانب مهمان دراز کو

ای دل بیا که مسجد و میخانه شد خراب

با میکشان نیاز و به زاهد نماز کو

ای سیدا مجوی دوا از طبیب شهر

ما را به جز خدای جهان چاره ساز کو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode