گنجور

 
سیدای نسفی

ای دل مطیع آن بت مژگان فرنگ باش

با ساکنان کعبه مهیای جنگ باش

بر روی منعمان غضب آلوده کن نگاه

با این گروه ناخن شیر و پلنگ باش

دامی که در محیط حوادث فگنده یی

در جستجوی اره پشت نهنگ باش

خواهی که پا به کوچه آسودگی نهی

یک چند روز در گرو کفش تنگ باش

صحرا و شهر بس که ز دیوانه پر شدست

هر جا که پا نهی بغل پر ز سنگ باش

تکلیف اگر کنند به گلزار پا منه

از گل عصا دهند به دست تو لنگ باش

چون کهربا مکن به طمع روی خویش زرد

در بزم می کشان چو روی باده رنگ باش

همچون کمان ز فاقه سر خود مساز خم

بیرون اگر ز خانه برایی خدنگ باش

خواهی که جا دهند تو را نیک و بد پسر

در باغ دهر چون گل رعنا دو رنگ باش

ای سیدا ز صورت دیوانه کم نه یی

یکجا نشین و صاحب ناموس و ننگ باش