گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

ما را ز وصل دوست جدا می کند فلک

باز این چه دشمنیست بما می کند فلک

کار فلک همیشه بما نیست جز جفا

آه این چه کارهاست چها می کند فلک

می افکند مدام ز خوبان جدا مرا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

جان را به لعل چون شکرت تا سپرده‌ام

دیدست لذتی که من از رشک مرده‌ام

شوق تو رهنمای وجودم شد از عدم

نی من به اختیار خود این ره سپرده‌ام

در غربت وجود که وادی حیرتست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

عمریست ای پری که رخت را ندیده‌ایم

ما را تو دیده‌ای و تو را ما ندیده‌ایم

بسیار دیده‌ایم بتان کم‌التفات

کم‌التفات‌تر از تو قطعا ندیده‌ایم

چون آب گشته‌ایم بسی گرد باغ‌ها

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

با هر که غیرتست نگاهی نکرده ایم

ما را چه می کشی چو گناهی نکرده ایم

تا شعله برون نشود ز آتش درون

هرگز ز درد عشق تو آهی نکرده ایم

یارب چرا ز ماه و شان خالیست شهر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

خود را ز گریه شب همه شب غرق خون کنم

سر چون حباب صبحدم از خون برون کنم

گفتم هوای عشق تو بیرون کنم ز دل

دل را سر اطاعت من نیست چون کنم

تا کی بیاد عارض گلگون گلرخان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

زین شکوه ها که دم بدم از یار می کنم

مقصود ذکر اوست که تکرار می کنم

دارم زهر که طالب دنیاست نفرتی

سلطانم از گدا صفتان عار می کنم

ناصح مگو که عشق بتان را ثبات نیست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

هر لحظه صد جفا ز بلای تو می‌کشم

عمری‌ست جان من که جفای تو می‌کشم

جور فلک نمی‌کشم از بهر کام خود

گر می‌کشم برای رضای تو می‌کشم

دانسته‌ام که رسم وفا نیست در بتان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

عمریست روی دل از نکویی ندیده ایم

از بخت مدتیست که رویی ندیده ایم

ورزیده ایم عاشقی تو خطان بسی

از هیچ یک وفا سر مویی ندیده ایم

بسیار دیده ایم جفا پیشه ها ولی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

دایم تویی مقابل آیینه دلم

تو در دلی ولی ز تو من سخت غافلم

قطع نظر ز دیدن روی تو چون کنم

چون هست روی تو همه دم در مقابلم

گر مایلم بغیر تو آن هم ز شوق تست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

هرگز غم خرابی عالم نمی خوریم

عالم اگر خراب شود غم نمی خوریم

بیش و کم زمانه بر ما برابرست

ما غصه زیاد و غم کم نمی خوریم

منت نمی بریم پی روزی از شهان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

تا بوده ایم بی غم یازی نبوده ایم

بی درد و داغ لاله عذاری نبوده ایم

بی اعتبار عاشقی و لذت جنون

در هیچ کشوری و دیاری نبوده ایم

بودست کار ما همه عمر عاشقی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

آزارها ز یار جفا کار می کشم

تا کار او جفاست من آزار می کشم

غم می کشم ز یار و شکایت نمی کنم

غم نیست چون غمیست که از یار می کشم

بر من شدست این سبب طعنه دگر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

پنهان غم دلم ز تو ای جان نمی کنم

من عاشق توام ز تو پنهان نمی کنم

تا داغ عشق یار نبیند بسینه ام

پیش رقیب چاک گریبان نمی کنم

گر در مصیبتم نکند گریه دم بدم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

ما ترک دیدن رخ زیبا نمی کنیم

کاری که هیچ کس نکند ما نمی کنیم

تشبیه کرده ایم ببالاش سرو را

عمریست سر ز شرم ببالا نمی‌کنیم

گر بند بند ما کند از هم جدا رقیب

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

تا کی اسیر سلسله غم شود دلم

پر غم از آن دو گیسوی پر خم شود دلم

انداخته مرا بغم گیسوان تو

یارب چو گیسوان تو در هم شود دلم

در عشق بحث می کند از اعتبار صبر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

ای لاله رخ مرو دلم از هجر خون مکن

بر داغ عشق درد جدایی فزون مکن

اسباب عزم راست مکن سرو من بخود

قد مرا ز بار مصیبت نگون مکن

در هجر آفتاب رخ خویش چون شفق

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

داریم در زمانه بد طالع زبون

طالع چنین زمانه چنان چون کنم چون

خور نیست هر سحر پی آزار ما فلک

دستی ز آستین جفا می کند برون

کم دیده ایم بر رخ زرد و سرشگ آل

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

شد چاک چاک سینه و از قطرهای خون

افتاد پاره پاره دل از چاکها برون

خونست قطره قطره که از دیده می چکد

یا هست هر یکی شرری ز آتش درون

دادم بذکر لعل تو تسکین دود آه

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

شد واقف از خیال من آن مه بحال من

نگذاشت فرق ضعف ز من تا خیال من

بستم خیال کام دگر زآن دهن ولی

کاری نکرد هیچ خیال محال من

گفتم سگ توام سبب اینست غالبا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

ای بر فراز مسند عزت مکان تو

برتر ز هر چه برتر از آن نیست شان تو

برهان قاطع آمده قول تو سر بسر

عالم شده مسخر تیغ زبان تو

بر خاص و عام خوان کرامت کشیده

[...]

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode