گنجور

 
فضولی

آزارها ز یار جفا کار می کشم

تا کار او جفاست من آزار می کشم

غم می کشم ز یار و شکایت نمی کنم

غم نیست چون غمیست که از یار می کشم

بر من شدست این سبب طعنه دگر

کز بهر یار طعنه اغیار می کشم

میلیست هر مژه که بآن جای توتیا

گرد رهت بدیده خونبار می کشم

بسیار کم چراست بمن التفات تو

با آنکه من جفای تو بسیار می کشم

بر یاد قامتت همه شب تا دم سحر

آه دمادم از دل افگار می کشم

می می کشد رقیب فضولی ز جام وصل

من در فراق حسرت دیدار می کشم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode