گنجور

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » بخش دوم قطعات » شمارهٔ ۱ - فریاد من

 

فریاد من همیشه از این ایر کافر است

ایر است و با عذاب است و سنگر است

وصفش ترا بگویم اگر خورده نیستی

ور خورده ای صفات وی از منت باور است

سوزنی سمرقندی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

شمشاد قد و لاله رخ و یاسمین بر است

با سرو و گل به قامت و عارض برابر است

دایم غلام و چاکر یاقوت و شکرم

کو را لب و حدیث ز یاقوت و شکر است

گفتم ز خط و زلف تو بر جان من بلاست

[...]

ادیب صابر
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است

در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است

درد کهنت بود برآورد روزگار

این دردِ تازه‌روی نگوئی چه نوبر است

شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - در مرثیهٔ خاقان اعظم منوچهر پسر فریدون شروان شاه

 

ادریس خانه گور منوچهر صفدر است

عیسی‌کده حظیرهٔ خاقان اکبر است

خاقانی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح معزالدوله خسرو شاه پسر بهرام شاه گوید

 

جان را ز عارض و لب او شیر و شکر است

دل را ز طره و رخ او مشک و عنبر است

هم دل در آن وصال چو با عنبر است مشک

هم جان در آن فراق چو با شیر شکر است

آشوب عقلم آن شبه عاج مفرشست

[...]

سید حسن غزنوی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶

 

گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خورست

خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است

بگشای لب به پرسش من گرچه گفته ام

کان قفل لعل بابت آن درج گوهر است

تا بر گرفتی از سر عشاق دست مهر

[...]

ظهیر فاریابی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - مدح سلطان قزل ارسلان سلجوقی (مظفرالدوله و الدین بن شمس الدین ایلد کز)

 

آنرا که چار گوشه عزلت میسر است

گو نوبه پنج کن، که شه هفت کشور است

دل چون زبان طمع بریدی کباب دهر

از دل بُبر، که پهلوی ایام لاغر است

بگذر ز چرخ طبع که بستان سرای انس

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - رثای سلطان ارسلان بن طغرل

 

یک ره به نشمری که جهانی مشمر است

ملک از برادرت به مصیبت برادر است

چتر سیاه غمزده در هجر و ماتم است

تیغ کبود نم زده در شرم افسر است

هم خطبه زار مانده ز هجران کرسی است

[...]

اثیر اخسیکتی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳

 

از هر چه می‌رود، سخنِ دوست خوش‌تر است

پیغام آشنا، نفَسِ روح‌پرور است

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

شاهد که در میان نبود، شمع گو بمیر

[...]

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

این ز آب وخاک نیست که جانی مصور است

چشم جهانیان به جمالش منور است

گر زان که نسبتش به عناصر همی‌کنند

آبش مگر ز کوثر و خاکش ز عنبر است

ذکر زبان هر که نظر می‌کند بر او

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

حسن تو را ممالک دل‌ها مسخر است

مقبل کسی که وصل تو او را میسر است

بر منزل مبارک تو هر که بگذرد

گوید که این خلاصه هر هفت کشور است

آبش چو کوثر است و چو دُر سنگ ریزه‌ها

[...]

همام تبریزی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

تو در بری و دیدهٔ بدخواه بر درست

بر در چه باک دشمن، گر دوست در بر است

چشمت به نوک غمزه مرا تیر دوز کرد

زلف تو را هنوز چه آشوب در سر است

بلبل به باد می‌رود از درد هر زمان

[...]

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در تهنیت عید به شاه ابوالمعالی

 

او عین عالم است که چون عین بر سر است

چشم جهانیان به جمالش منور است

عادل ابوالمعالی عالی که آسمان

با خاک راه در قدم او برابر است

با شوکت سکندر و اقبال یوسفی

[...]

ناصر بخارایی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹

 

باغِ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است؟

شمشادِ خانه‌پرورِ ما از که کمتر است؟

ای نازنین‌پسر، تو چه مذهب گرفته‌ای؟

کِت خونِ ما حلال‌تر از شیرِ مادر است

چون نقشِ غم ز دور بِبینی شراب خواه

[...]

حافظ
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳

 

از نور روی اوست که عالم منور است

حسنی چنین لطیف چه حاجت به زیور است

سلطان چار بالش و شش طاق و نه رواق

بر درگه رفیع جلالش چو چاکر است

زوج بتول باب امامین مرتضی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

آنکس که دیده در طلب او مسافر است

عمریست تا که در دل و جانم مسافر است

وانکس که دید روی بتان حسن روی اوست

در حسن روی خویش بهردیده ناظر است

دل را بسحر غمزه خوبان همی برد

[...]

شمس مغربی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » مسمط

 

آن صفدری که پیشهٔ دین را غضنفر است

سقّای بزم جنّت و ساقی کوثر است

افضال را مدینه و اسلام را در است

شاهنشهی که صاحب شمشیر دو سر است

خیالی بخارایی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

منشور دولتی که ز عشقم میسر است

طغرایش آن خطی ست که بر دور ساغر است

با من ز سعد و نحس مزن دم که خط جام

حرز امانم از خطر چرخ و اختر است

بودم به خواب خوش که رسید از حریم دیر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

امشب ز شغل شاعریم حال دیگر است

همچون ردیف قافیه پیشم مکرر است

ز آثار کلک بیهده گوی سیه زبان

روی دلم سیاهتر از پشت دفتر است

ساقی بیا و رغم سفیهان شهر را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

آن شاخ گل که تازه بر و سایه پرور است

بر آفتاب سنبل او سایه گستر است

گوی معنبر است زنخدان او ز خط

کز وی حریم بزم حریفان معطر است

هرکس که دید شکل خوش دلرباش گفت

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳