گنجور

 
همام تبریزی

حسن تو را ممالک دل‌ها مسخر است

مقبل کسی که وصل تو او را میسر است

بر منزل مبارک تو هر که بگذرد

گوید که این خلاصه هر هفت کشور است

آبش چو کوثر است و چو دُر سنگ ریزه‌ها

بادش نسیم عنبر و خاکش معصفر است

چشم و دل از مشاهده‌ات بی نصیب نیست

نقشت چو بر صحیفه جانم مصور است

آن آفتاب را که بسوزد شعاع او

چشم عقول روی چو ماه تو مظهر است

کحل جواهر است غبار منازلش

زان چشم عاشقان تو دایم منور است

گلزار چون بهشت شود فصل نو بهار

جانم فدای آن که از این هر دو خوشتر است

گفتم به سرو اگر چه خرامیدنت خوش است

بالای خوش خرام دلارام دیگر است

در جان نیشکر نبود آن حلاوتی

کاندر لب و حدیث و دهان تو مضمر است

از بندگیت دورم و جان با تو در حضور

جایی که نیست خلوت جان چشم بر در است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode