گنجور

 
جامی

امشب ز شغل شاعریم حال دیگر است

همچون ردیف قافیه پیشم مکرر است

ز آثار کلک بیهده گوی سیه زبان

روی دلم سیاهتر از پشت دفتر است

ساقی بیا و رغم سفیهان شهر را

می ده که می جلای ضمیر سخنور است

آن می که چون نوازش خوبان طرب فزاست

آن می که چون وصال بتان روح پرور است

نی نی میی بده که بشوید ز لوح دل

نقشی که طبع صافی ما زان مکدر است

آن نقش چیست صورت هر آز و آرزو

کز وایه های طبع به دل سایه گستر است

جامی بنوش جرعه این جام و نیست شو

کین نیستی به هستی جاوید رهبر است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode