آنکس که دیده در طلب او مسافر است
عمریست تا که در دل و جانم مسافر است
وانکس که دید روی بتان حسن روی اوست
در حسن روی خویش بهردیده ناظر است
دل را بسحر غمزه خوبان همی برد
آن غمزه را نگر که زهی غمزه و ساحر است
از چشم او مپرس که ترکیست جنگجوی
از زلف او مگوی که هندوی کافر است
گفتم که مگر ذاکرم آن دوست را بخود
خود راست کز زبان من آندوست ذاکر است
غایب نباش یک نفس از دوست زانکه دوست
در غیبت و حضور تو پیوسته حاضر است
حسن وی است آنکه مرا ورانه اوّلست
عشق من است آنکه مرا ورانه آخر است
کز فنون عشوه گری ماهر است دوست
دل از فنون عشوه گری سخت ماهر است
ایمغربی نو دیده بدست آر زانکه دوست
چون آفتاب در رخ هر ذره ظاهر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فریاد من همیشه از این ایر کافر است
ایر است و با عذاب است و سنگر است
وصفش ترا بگویم اگر خورده نیستی
ور خورده ای صفات وی از منت باور است
شمشاد قد و لاله رخ و یاسمین بر است
با سرو و گل به قامت و عارض برابر است
دایم غلام و چاکر یاقوت و شکرم
کو را لب و حدیث ز یاقوت و شکر است
گفتم ز خط و زلف تو بر جان من بلاست
[...]
ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است
در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است
درد کهنت بود برآورد روزگار
این درد تازه روی نگوئی چه نوبر است
شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن
[...]
جان را ز عارض و لب او شیر و شکر است
دل را ز طره و رخ او مشک و عنبر است
هم دل در آن وصال چو با عنبر است مشک
هم جان در آن فراق چو با شیر شکر است
آشوب عقلم آن شبه عاج مفرشست
[...]
گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خورست
خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است
بگشای لب به پرسش من گرچه گفته ام
کان قفل لعل بابت آن درج گوهر است
تا بر گرفتی از سر عشاق دست مهر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.