گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

کو قاصدی که شرح غم اشتیاق را

سازم پر از غزل چو خراسان عراق را

هر شب به صورت شفق از عکس خون دل

رنگین کنم کتابه این سبز طاق را

با بخت من زمانه کند اتفاق و نیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

ای دل به بوسه بر لب هر نازنین مچسپ

خوی مگس گرفته به هر انگبین مچسپ

آلوده کرده طبع خود از شهد شهوتی

ز آلوده طبع خویش بر آن و بر این مچسپ

هر سو گذشت سروقدی تیزپا مشو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

گنج مراد را که بر او قفل ابتلاست

دندانه کلید ز دندان اژدهاست

آن رخنه ها به جان که ز دندان وی فتاد

در ملک فقر کنگره قصر کبریاست

فقر است راحت دو جهان زینهار ازان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

روی خوش تو مطلع صبح صباحت است

خط لب تو سبزی خوان ملاحت است

هر گوهر سخن که گذشته ست بر لبت

دری به لب فتاده ز بحر فصاحت است

دل شد جراحت از تو و این اشک سرخ هست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

امشب ز شغل شاعریم حال دیگر است

همچون ردیف قافیه پیشم مکرر است

ز آثار کلک بیهده گوی سیه زبان

روی دلم سیاهتر از پشت دفتر است

ساقی بیا و رغم سفیهان شهر را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

آن شاخ گل که تازه بر و سایه پرور است

بر آفتاب سنبل او سایه گستر است

گوی معنبر است زنخدان او ز خط

کز وی حریم بزم حریفان معطر است

هرکس که دید شکل خوش دلرباش گفت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

تا آن ذقن ز خط شده گوی معنبر است

زان عنبرین شمامه مشامم معطر است

پرچین ز خار خشک بود رسم و خط تو

پرچین نهاده گرد گل از سنبل تر است

دل بد مکن که خاتمه حسن شد خطت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

از تنگهای شکر ناب آن دهن به است

وز میوه های باغ بهشت آن ذقن به است

از تن قبا بکش که حجابیست بس کثیف

اندام نازکت به ته پیرهن به است

گفتی که شاد زی که نمردی ز هجر من

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

آن غمزه زن چو گرد گلستان برآمده ست

از شاخ گل نه غنچه که پیکان برآمده ست

بر هر گل زمین که گذشته ست خنده ناک

از نوک خارها گل خندان برآمده ست

هرجا نهاده طره ژولیده بر عذار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

آن مه که یافت امشب ازو عیش ما رواج

روشن به اوست مجلس ما اطفواالسراج

فرسوده استخوان من از خاک پاش پر

باشد به چشم اهل نظر سرمه دان عاج

روح الله ار طبیب شودجز به وصل یار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

بر آفتاب سلسلهٔ پرشکن مپیچ

مشکین طناب بر ورق یاسمن مپیچ

زخمم زدی هزار ز یک نکته، ای رقیب

مانند مار این همه بر خویشتن مپیچ

بر تن شهید عشق تو را خونْ لباس بس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

سر درگلیم تن شبم آمد به گوش روح

«یا ایها المزمل » قم و اشرب الصبوح

درکش می صبوح که ارباب ذوق را

هم قوت جسم می شود آن هم غذای روح

از هر پیاله می که گشادم به آن دهان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

ای صیقل جبین تو داده جلای روح

در دل بود خیال تو تن را به جای روح

ای نسبت صفای بتان با وجود تو

چون نسبت کدورت تن با صفای روح

خود گو که از تو چون گسلم چون تویی مرا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

نظاره جمال تو بیهوشی آورد

وز یاد هر که جز تو فراموشی آورد

در دل شکست ناوک آهم چه حاجت است

کز خط رخ تو رسم زره پوشی آورد

نبود بغیر عشق هنر چون کشی نقاب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

خط تو خضر را به سیه پوشی آورد

لعلت مسیح را به قدح نوشی آورد

هستم همه خطا را چه کنم گرنه لطف تو

آیین عفو و رسم خطاپوشی آورد

ترسم چنین که شیفته دشمنان شدی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

آمد نسیم و رایحه مشکبار داد

مرغان باغ را خبر نوبهار داد

در روضه امید نهالی که رسته بود

بالا کشید و میوه مقصود بار داد

کوته کنم حدیث، گرانمایه قاصدی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

ز آب حیات مشک خطا را سرشته‌اند

گرد لب تو آیت رحمت نوشته‌اند

من که و کاخ عیش، که خشت وجود من

از خاک رنج و چشمه محنت سرشته‌اند

هرگز به آب و رنگ تو نشکفته غنچه‌ای

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

ز ایام خرمی نفس دیگرم نماند

جز فقر و نیستی هوس دیگرم نماند

سبحه به کف شمار بدیهای خود کنم

بیرون ز سبحه دسترس دیگرم نماند

جز وایه های طبع که آسودگیم برد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

زان شست و شو که در چمن از ژاله می‌رود

داغ جفای دی ز دل لاله می‌رود

ساقی بیار باده که از یک دو روزه عیش

در فصل گل کدورت یک‌ساله می‌رود

میگون لبت ز خاطر من از سه بوست شست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

خشتی که روز مرگ مرا زیر سر نهند

دارم همین مراد کزان خاک در نهند

پیکان تو چو سرخ شود ز آتشین دلم

خوش آنکه بهر داغ مرا بر جگر نهند

صد عقدگوهر از مژه ریزم چو آن دولب

[...]

جامی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode