گنجور

 
جامی

آمد نسیم و رایحه مشکبار داد

مرغان باغ را خبر نوبهار داد

در روضه امید نهالی که رسته بود

بالا کشید و میوه مقصود بار داد

کوته کنم حدیث، گرانمایه قاصدی

از ره رسید و مژده اقبال یار داد

صوفی به شکر مژده او بزم عیش ساخت

تسبیح و خرقه را به می خوشگوار داد

آمد غبار موکب او همدم نسیم

عشاق را جلای بصر زان غبار داد

نظاره رخش همه کس را نداد روی

بس خسته دل که جان به ره انتظار داد

انداخت سایه کرم آن شاه دادبخش

جامی بخواه از ستم روزگار داد

 
 
 
محتشم کاشانی

تا اختیار خود به رقیب آن نگار داد

ناچار ترک او دل بی‌اختیار داد

تا او قرار داد که نبود جدا ز غیر

غیرت میان ما به جدائی قرار داد

من خود خراب از می حرمان شدم رقیب

[...]

وحشی بافقی

خوش نیست هرزمان زدن از جور یار داد

ورنه ز دست تست مرا سد هزار داد

شد یارِ غیر و داد قرار جفا به ما

یاران نمی‌توان به خود اینها قرار داد

رفت وز دست اهل تظلم عنان کشید

[...]

میلی

عید آمد و صلای می خوشگوار داد

نوروز هم رسید و نوید بهار داد

عیدی چنان خجسته که از بس مبارکی

نوروز را به یمن قدوم اعتبار داد

نوروزی آن‌چنان به سعادت که عید را

[...]

فرخی یزدی

آن دست دوستی که در اول نگار داد

با دشمنی به خون دل آخر نگار داد

دیدی که باغبان جفاپیشه عاقبت

بر باد آشیانه چندین هزار داد

می خواست خون ز کشور دارارود چو جوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه