گنجور

 
جامی

زان شست و شو که در چمن از ژاله می‌رود

داغ جفای دی ز دل لاله می‌رود

ساقی بیار باده که از یک دو روزه عیش

در فصل گل کدورت یک‌ساله می‌رود

میگون لبت ز خاطر من از سه بوست شست

بختی که از ثلاثه غساله می‌رود

هر سو که کوچ کرده ما راه برگرفت

ما را ز دیده اشک و ز دل ناله می‌رود

چتر از فروغ طلعت او غرق نور شد

ماه تمام در تتق هاله می‌رود

هرجا که رفت زورق حافظ به بحر شعر

جامی سفینه تو ز دنباله می‌رود

نظم تو می‌رود ز خراسان به شاه فارس

گر شعر او ز فارس به بنگاله می‌رود