سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
ای از بنفشه ساخته بر گل مثالها
در آفتاب کرده ز عنبر کلالها
هاروت تو ز معجزه دارد دلیلها
ماروت تو ز شعبده دارد مثالها
هرروز بامداد برآیی و بر زنی
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
فریاد از آن دو چشمک جادوی دلفریب
فریاد از آن دو کافر غازی با نهیب
این همبر دو ترکش دلگیر جان ستان
وان پیش دو شمامهٔ کافور یا دو سیب
بردوش غایه کش او زهره میرود
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
از عشق روی دوست حدیثی به دست ماست
صیدیست بس شگرف نه در خورد شست ماست
میدان مهر او نه به کام سمند ماست
درع وفای او نه به بالای پست ماست
دیریست تا به یادش می نوش میکنم
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست
برگرد بندهوار به گرد مقام دوست
گرد سرای دوست طوافی کن و ببین
آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست
خواهی که نرخ مشک شکسته شود به چین
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست
تا درد عاشقی نچشد مرد، مرد نیست
آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست
انجامِ عشق جز غم و جز آه سرد نیست
عشق آتشیست در دل و آبیست در دو چشم
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
در کوی ما، که مسکنِ خوبان سعتریست
از باقیات مردان، پیری قلندریست
پیری که از مقام منیّت تنش جداست
پیری که از بقای بقیّت دلش بریست
تا روز، دوش، مستِ خرابات اوفتاده بود
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد
و ا فزون شده جفای تو این نیز بگذرد
زین بیش نیک بود به من بنده رای تو
گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد
گر هست بی گناه دل زار مستمند
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد
ایمان و کفر من همه رود و شراب شد
زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی
تحقیقها نمایش و آبم سراب شد
ایمان و کفر چون می و آب زلال بود
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
گر سال عمر من به سر آید روا بود
اندیکه سال عیش همیشه به جا بود!
پایان عاشقی نه پدیدست تا ابد
پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود
ای وای و حسرتا که اگر عشق یک نفس
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
با او دلم به مهر و مودت یگانه بود
سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود
بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود
عرش مجید جاه مرا آستانه بود
در راه من نهاد نهان دام مکر خویش
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود
تا رنج وقت او همه اندر بلا شود
آری بدین مقام نیارد کسی رسید
تا همتش بریده ز هر دو سرا شود
راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
ای من غلام عشق که روزی هزار بار
بر من نهد ز عشقِ بتی صد هزار بار
این عشق جوهریست بدانجا که روی داد
بر عقل زیرکان بزند راه اختیار
جز عشق و اختیار به میدان نام و ننگ
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
ما را مدار خوار که ما عاشقیم و زار
بیمار و دلفگار و جدامانده از نگار
ما را مگوی سرو که ما رنج دیدهایم
از گشت آسمان وز آسیب روزگار
زین صعبتر چه باشد زین بیشتر که هست؟!
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
تا جایزی همی نشناسی ز لایجوز
اندر طریق عشق مسلم نهای هنوز
عاشق نباشد آنکه مر او را خبر بود
از سردی زمستان و ز گرمی تموز
در کوی عشق راست نیابی چو تیر و زه
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
از حل و از حرام گذشتست کام عشق
هستی و نیستی ست حلال و حرام عشق
تسبیح و دین و صومعه آمد نظام زهد
زنار و کفر و میکده آمد نظام عشق
خالیست راه عشق ز هستی بر آن صفت
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
هر شب نماز شام بود شادیم تمام
کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام
خورشید هر کسی که شب آید فرو رود
خورشید ما برآید هر شب نماز شام
روز فراق رفت و برآمد شب وصال
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
روزی من آخر این دل و جان را خطر کنم
گستاخوار بر سر کویش گذر کنم
لبیک عاشقی بزنم در میان کوه
وز حال خویش عالمیان را خبر کنم
جامه بدرم از وی و دعوی خون کنم
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
ما را میفگنید که ما اوفتادهایم
در کار عشق تن به بلاها نهادهایم
آهستگی مجوی تو از ماورای هوش
کاکنون به شغل بی دلی اندر فتادهایم
ما بیدلیم و بیدل هر چه کند رواست
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹
ای شوخ دیده اسب جفا بیش زین مکن
ما را چو چشم خویش نژند و حزین مکن
ای ماه روی بر سر ما هر زمان ز جور
چون دور آسمان دگری به گزین مکن
مهری که خود نهادهای آن مهر بر مدار
[...]

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴
جانا اگر چه یار دگر میکنی مکن
اسباب عشق زیر و زبر میکنی مکن
گویی دگر کنم مگرم کار به شود
حقا که کار خویش بتر میکنی مکن
منمای روی خویش بهر ناسزا از آنک
[...]
