گنجور

 
سنایی

چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست

تا درد عاشقی نچشد مرد، مرد نیست

آغاز عشق یک نظرش با حلاوت‌ست

انجامِ عشق جز غم و جز آه سرد نیست

عشق آتشی‌ست در دل و آبی‌ست در دو چشم

با هر که عشق جفت‌ست زین هر دو فرد نیست

شهدی‌ست با شرنگ و نشاطی‌ست با تَعَب

داروی دردناک‌‌ست آن را که درد نیست

آن کس که عشق بازد، جان بازد و جمال

بنمای عاشقی که چو من روش زرد نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۶۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

صاحب کمال را چه غم از نقص مال و جاه

چون ماه پیکری که برو سرخ و زرد نیست

مردی که هیچ جامه ندارد به اتفاق

بهتر ز جامه‌ای که درو هیچ مرد نیست

محتشم کاشانی

هرکس نکرد ترک سر از اهل درد نیست

در پای دوست هر که نشد کشتهٔ مرد نیست

ناصح مور ز مهر و غم درد ما مخور

ما عاشقیم و در خور ما غیر درد نیست

می‌ریزم از دو دیده به یاد تو اشک گرم

[...]

جیحون یزدی

ترا درگه نبرد غم از گرم و سرد نیست

ولی با تو چرخ را توان نبرد نیست

ز انبوه لشکرت مراندیشه گرد نیست

جهان جمله دیده ام تنی چون تو مرد نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه