گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶

 

خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا

دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا

عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر

تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا

پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی

سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

نور تویی سور تویی دولت منصور تویی

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا

زنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدا

رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل

مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا

قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹

 

آه که آن صدر سرا می‌ندهد بار مرا

می‌نکند محرم جان محرم اسرار مرا

نغزی و خوبی و فرش آتش تیز نظرش

پرسش همچون شکرش کرد گرفتار مرا

گفت مرا مهر تو کو رنگ تو کو فر تو کو

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰

 

طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را

لابه گری می‌کنمت راه تو زن قافله را

مست و خوش و شاد توام حامله داد توام

حامله گر بار نهد جرم منه حامله را

هیچ فلک دفع کند از سر خود دور سفر

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما

راست بگو شمع رخت دوش کجا بود کجا

سوی دل ما بنگر کز هوس دیدن تو

دولت آن جا که در او حسن تو بگشاد قبا

دوش به هر جا که بدی دانم کامروز ز غم

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

کار تو داری صنما قدر تو باری صنما

ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما

دلبر بی‌کینه ما شمع دل سینه ما

در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما

ذره به ذره بر تو سجده کنان بر در تو

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا

طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا

تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان

بر صفت گل به شکر پخت و بپرورد مرا

گفتم ای چرخ فلک مرد جفای تو نیم

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶

 

هیج نومی و نفی ریح علی الغور هفا

اذکرنی و امضه طیب زمان سلفا

یا رشا الحاظه صیرن روحی هدفا

یا قمرا الفاظه اورثن قلبی شرفا

شوقَنی ذوقَنی ادرِکنی اضحِکنی

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹

 

مولانا مولانا اغنانا اغنانا

امسینا عطشانا اصبحنا ریانا

لا تاسی لا تنسی لا تخشی طغیانا

اوطانا اوطانا من اجلک اوطانا

شرفنا آنسنا ان کنت سکرانا

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳

 

یار مرا می‌نهلد تا که بخارم سر خود

هیکل یارم که مرا می‌فشرد در بر خود

گاه چو قطار شتر می‌کشدم از پی خود

گاه مرا پیش کند شاه چو سرلشکر خود

گه چو نگینم به مزد تا که به من مهر نهد

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴

 

ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شود

چه عجب ار مشت گلی عاشق و بیچاره شود

چونک به لطفش نگری سنگ حجر موم شود

چونک به قهرش نگری موم تو خود خاره شود

نوحه کنی نوحه کنی مرده دل زنده شود

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵

 

بی تو به سر می نشود با دگری می‌نشود

هر چه کنم عشق بیان بی‌جگری می‌نشود

اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری

هیچ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود

یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶

 

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

وارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شود

خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد

یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود

هر که شدت حلقهٔ در زود برد حقه زر

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷

 

سجده کنم پیشکش آن قد و بالا چه شود

دیده کنم پیشکش آن دل بینا چه شود

باده او را نخورم ور نخورم پس کی خورد

گر بخورم نقد و نیندیشم فردا چه شود

باده او همدل من بام فلک منزل من

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۴

 

عشق گزین عشق و در او کوکبه می‌ران و مترس

ای دل تو آیت حق مصحف کژ خوان و مترس

جانوری لاجرم از فرقت جان می‌لرزی

ری بهل و واو بهل شو همگی جان و مترس

چون تو گمانی ابدا خایفی از روز یقین

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۷

 

الحذر از عشق حذر هر کی نشانی بودش

گر بستیزد برود عشق تو برهم زندش

از دل و جان برکندش لولی و منبل کندش

سیل درآید چو گیا هر طرفی می‌بردش

اوست یقین رهزن تو خون تو در گردن تو

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۸

 

ای شب خوش رو که تویی مهتر و سالار حبش

ما ز تو شادیم همه وقت تو خوش وقت تو خوش

عشق تو اندرخور ما شوق تو اندر بر ما

دست بنه بر سر ما دست مکش دست مکش

ای شب خوبی و بهی جان بجهد گر بجهی

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۹

 

یار نخواهم که بود بدخو و غمخوار و ترش

چون لحد و گور مغان تنگ و دل افشار و ترش

یار چو آیینه بود دوست چو لوزینه بود

ساعت یاری نبود خایف و فرار و ترش

هر کی بود عاشق خود پنج نشان دارد بد

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۵

 

بانگ زدم نیم شبان کیست در این خانه دل

گفت منم کز رخ من شد مه و خورشید خجل

گفت که این خانه دل پر همه نقشست چرا

گفتم این عکس تو است ای رخ تو رشک چگل

گفت که این نقش دگر چیست پر از خون جگر

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 
 
۱
۲
۳