گنجور

 
مولانا

شمع جهان دوش نَبُد نور تو در حلقه ما

راست بگو شمع رخت دوش کجا بود؟ کجا؟

سوی دل ما بِنِگر کز هوس دیدن تو

دولت آن جا که در او حسن تو بگشاد قبا

دوش به هر جا که بُدی دانم کامروز ز غم

گشته بُوَد همچو دلم مسجد لا حول و لا

دوش همی‌گشتم من تا به سحر ناله‌کنان

بَدْرُکَ بِالصُّبحِ بَدا، هَیَّجَ نَومِي‌ وَ نَفیٰ

سایه نوری تو و ما جمله جهان سایه تو

نور کی دیدست که او باشد از سایه جدا

گاه بُوَد پهلوی او گاه شود محو در او

پهلوی او هست خدا محو در او هست لَقا

سایه زده دستِ طلب، سخت در آن نور عجب

تا چو بکاهد بکشد نور خدایش به خدا

شرح جدایی و درآمیختگی سایه و نور

لا یَتَناهیٰ و لَئِنْ جِئْتَ بِضَعْفٍ مَدَدا

نور مُسَبِّب بود و هر چه سبب سایه او

بی‌سببی قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِکُلٍّ سَبَبا

آینهٔ همدگر افتاد مُسَبِّب و سبب

هر کی نه چون آینه گشتست ندید آینه را