گنجور

 
مولانا

رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا

زنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدا

رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل

مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا

قافیه و مغلطه را گو همه سیل‌آب ببر

پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا

ای خمشی مغز منی پردهٔ آن نغز منی

کم‌تر فضل خمشی کش نبود خوف و رجا

بر دِه ویران نبود عشر زمین کوچ و قَلان

مست و خرابم مطلب در سخنم نقد و خطا

تا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به من

تا که به سیلم ندهد کی کشدم بحر عطا

مرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکر

خشک چه داند چه بود ترلللا ترلللا

آینه‌ام آینه‌ام مرد مقالات نه‌ام

دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما

دست فشانم چو شجر چرخ‌زنان هم‌چو قمر

چرخ من از رنگ زمین پاک‌تر از چرخ سما

عارف گوینده بگو تا که دعای تو کنم

چون که خوش و مست شوم هر سحری وقت دعا

دلق من و خرقهٔ من از تو دریغی نبوَد

و‌آن که ز سلطان رسدم نیم مرا نیم تو را

از کف سلطان رسدم ساغر و سغراق قدم

چشمهٔ خورشید بوَد جرعهٔ او را چو گدا

من خمشم خسته گلو عارف گوینده بگو

ز‌آن که تو داوود دمی‌، من چو کهم رفته ز جا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۸ به خوانش سیده سحر حسینی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۸ به خوانش فاطمه زندی
اشکالات خوانش

# بیت ۱۳ کُه به معنی کوه درست است.

همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اثیر اخسیکتی

ای دل بی‌رحم تو را، مایهٔ شادی غم ما

این چه بلا بود قضا، من ز کجا تو ز کجا

تا که ز من جور و جفا، شرم نداری ز خدا

اینت بلائی که توئی، یارب زنهار تورا

مولانا

شمع جهان دوش نَبُد نور تو در حلقه ما

راست بگو شمع رخت دوش کجا بود؟ کجا؟

سوی دل ما بِنِگر کز هوس دیدن تو

دولت آن جا که در او حسن تو بگشاد قبا

دوش به هر جا که بُدی دانم کامروز ز غم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه