گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹

 

نکرد از ناله شبخیز با خود گرمخون گل را

نشد روشن چراغ از شعله آواز بلبل را

به ناز و سر گرانی روی از خوبان نمی تابم

کند دندانه جان سخت من تیغ تغافل را

تراوش می کند راز نهان از مهر خاموشی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰

 

اگر آزاده ای بگذار اسباب تجمل را

که بی برگی به سامان می کند کار توکل را

ز جمعیت دل صد پاره عاشق خطر دارد

کمر بستن برد از باغ بیرون دسته گل را

نفس در صحبت بی نسبت از من برنمی آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱

 

به دنیا ساختم مشغول چشم روشن دل را

به این یک مشت گل مسدود کردم روزن دل را

ندانستم که خواهد رفت چندین خار در پایم

شکستم بی سبب در خرقه تن سوزن دل را

فریب جسم خوردم، کشتیم در گل نشست آخر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲

 

درین گلشن نباشد نعل در آتش چسان گل را؟

که دارد یاد، هر خاری در او صد کاروان گل را

چه پروا حسن مغرور از سرشک عاشقان دارد؟

ز شنبم بیش خواب ناز می گردد گران گل را

ز جمعیت گسستم رشته امید، تا دیدم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳

 

ز ارباب تجرد نیست بر دل بار عالم را

سبکروحی فزون از حمل عیسی گشت مریم را

بهشت جاودان خواهی، به دل خوردن قناعت کن

که حرص دانه در دام بلا انداخت آدم را

اگر از دست احسان مرهم دل ها نمی گردی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴

 

نه آسان است بر گردن گرفتن کار عالم را

سلیمان بار دیگر چون گرفت از دیو خاتم را؟

دل روشن اسیر رنگ و بو هرگز نمی گردد

در آتش می گذارد لاله و گل نعل شبنم را

به آسانی به دست آورده ای دامان درویشی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵

 

به جوش آورد باد نوبهاران خون عالم را

اگر چون غنچه از اهل دلی، دریاب این دم را

وصال از تلخکامی عاشقان را برنمی آرد

که قرب کعبه نتوانست شیرین کرد زمزم را

کسی انگشت بر حرف عقیق ساده نگذارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶

 

مسوز ای سنگدل از انتظار می کبابم را

به درد باده کن تعمیر احوال خرابم را

ادب پرورده عشقم، نیاید خیرگی از من

نسوزد آتش می پرده شرم و حجابم را

ازان چون موی آتش دیده یک دم نیست آرامم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷

 

مکن یارب گران در منتهای عمر گوشم را

سبک زین بار سنگین ساز با این ضعف دوشم را

گران کردن مروت نیست بار ناتوانان را

به فضل خویشتن تخفیف فرما ثقل گوشم را

چو من از عیب مردم دیده باریک بین بستم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸

 

به وحدت می توان کردن سبک غم های عالم را

که تنهایی یکی سازد مصیبت های عالم را

ندارد حاصلی جز گرد کلفت خاک بی حاصل

بگردی چند چون خورشید سر تا پای عالم را؟

ز عقل مصلحت بین بیشتر مغزم پریشان شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹

 

مکن بی بهره یارب از قبول دل بیانم را

به زهر چشم خوبان آب ده تیغ زبانم را

تهیدستی ندارد برگریز نیستی در پی

نگه دار از شبیخون بهاران گلستانم را

چو طوطی لوح تعلیمم ده از آیینه رخساران

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰

 

نظر کن در ترازو داری آن خورشید تابان را

اگر در پله میزان ندیدی ماه کنعان را

به سیم قلب ما کی سر فرود آرد ترازویش؟

که آیین از متاع یوسفی بسته است دکان را

به کوه قاف دارد پشت از سنگ تمام خود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱

 

به هم پیچد خط مشکین بساط حسن خوبان را

غبار خط لب بام است این خورشید تابان را

در آن فرصت که نقش خاتم اقبال برگردد

هجوم مور سازد بر سلیمان تنگ میدان را

مکن در مد احسان کوتهی در روزگار خط

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲

 

ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را

رگ ابری کند شیرازه این جمع پریشان را

دل شوریده را گفتم خرد از عشق باز آرد

ندانستم که پروای معلم نیست طوفان را

چنان شد عام در ایام ما ذوق گرفتاری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳

 

ز روی لاله گون متراش خط عنبرافشان را

مکن زنهار بی شیرازه دلهای پریشان را

دهان شکوه ما را به حرفی می توان بستن

به مویی می توان زد بخیه این زخم نمایان را

ز نقصان گهر باشد تکبر با فرودستان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴

 

مکن کوتاه در ایام خط زلف پریشان را

که باشد ناگزیر از مد بسم الله دیوان را

ز آزار دل سرگشتگان بگذر که این خجلت

ز میدان سر به پیش افکنده بیرون برد چوگان را

می روشن گهر میخانه را تاریک نگذارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵

 

چه داند آن ستمگر قدر دل های پریشان را؟

که سازد طفل بازیگوش کاغذباد قرآن را

اگر چون دیگران شمعی ز دلسوزی نمی آری

چراغان کن ز نقش پای خود خاک شهیدان را

رسایی داشتم چشم از شب وصلش، ندانستم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶

 

مسخر کرد خط عنبرین رخسار جانان را

پری آورد در زیر نگین ملک سلیمان را

لب جان بخش او را نیست پروای خط مشکین

سیاهی نیل چشم زخم باشد آب حیوان را

یکی صد شد ز خط عنبرین آن حسن روزافزون

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷

 

فروغ حسن از خط بیش گردد لاله رویان را

که خاموشی بود کمتر، چراغ زیر دامان را

نهان در خط سبز آن لعل شکر بار را بنگر

ندیدی زیر بال طوطیان گر شکرستان را

به ریزش می توان داغ سیاهی را ز دل شستن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸

 

ز سرو و گل چمن مینا و جام آورد مستان را

ز بلبل مطرب رنگین کلام آورد مستان را

مکرر بود وضع روز وشب، آن ساقی جان ها

ز زلف و عارض خود صبح و شام آورد مستان را

کمندی از خط بغداد سامان داد جام می

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۴۸
sunny dark_mode