گنجور

 
صائب تبریزی

ز ارباب تجرد نیست بر دل بار عالم را

سبکروحی فزون از حمل عیسی گشت مریم را

بهشت جاودان خواهی، به دل خوردن قناعت کن

که حرص دانه در دام بلا انداخت آدم را

اگر از دست احسان مرهم دل ها نمی گردی

به خلق از خود تسلی دار باری اهل عالم را

نکو نامی بزرگان را به پرگار از اثر ماند

ز فیض جام، ذکر خیر در دوران بود جم را

مبین در سر فرازی هیچ خردی را به چشم کم

که جا در دیده خود می دهد خورشید شبنم را

بود ده روز سالی موسم این دانه افشانی

ز غفلت مگذران بی گریه ایام محرم را

مرا بر خشک مغزی های زاهد گریه می آید

به غیر از اشک حسرت نیست باری نخل ماتم را

هلال عنبرینی کز بناگوش تو طالع شد

سیه سازد به چشم مهر عالمتاب، عالم را

ز حرف راست می آید به راه راست بد گوهر

لوای فتح اگر از تیغ بیرون می برد خم را

به اندک فرصتی از سفله رو گردان شود دولت

که باشد نعل در آتش به دست دیو خاتم را

قضای روزه زان باشد گران بر خاطر مردم

که دشوارست تنها بر گرفتن بار عالم را

ندارد گریه من آبرویی پیش او صائب

وگرنه گل به دامن می دهد جا اشک شبنم را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۹۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فرخی سیستانی

همی تا بر جهان فضلست فرزندان آدم را

چو بر هر چشمه ای، حیوان وبر هر چاه، زمزم را

همی تابرخزان باشد بهی نوروز خرم را

چو بر خلدی وبر کرباس دیبار او ملحم را

همیشه تابه گیتی شادیی از پی بود غم را

[...]

فضولی

زهی فیض وجود از پرتو ذات تو عالم را

کمال قدر تو برداشته از خاک آدم را

شب معراج تعظیم تو ثابت گشته بر انجم

بچرخ آورده ذوق پای بوست عرش اعظم را

رخت کرده شب معراج را از روز روشن تر

[...]

کلیم

شهید آن قد رعنا وصیت کرد همدم را

که بندد نیزه بالا در عزایش نخل ماتم را

اگر گویم که خاتم چون دهان اوست، از شادی

شود به زخم ناسورش علم سازد قد خم را

بدانی تا که شهد زندگانی نیست بی تلخی

[...]

صائب تبریزی

نه آسان است بر گردن گرفتن کار عالم را

سلیمان بار دیگر چون گرفت از دیو خاتم را؟

دل روشن اسیر رنگ و بو هرگز نمی گردد

در آتش می گذارد لاله و گل نعل شبنم را

به آسانی به دست آورده ای دامان درویشی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

ز پاس آشنایی، بهره نبود خلق عالم را

نمک خوردن، چو زخم از هم جدا سازد دو همدم را

به گرمیهای ظاهر، چشم دلسوزی مدار از کس

برای اهل ماتم، دل نسوزد شمع ماتم را

نباشد نقص دولت، یاری افتادگان کردن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه