گنجور

 
صائب تبریزی

نه آسان است بر گردن گرفتن کار عالم را

سلیمان بار دیگر چون گرفت از دیو خاتم را؟

دل روشن اسیر رنگ و بو هرگز نمی گردد

در آتش می گذارد لاله و گل نعل شبنم را

به آسانی به دست آورده ای دامان درویشی

چه می دانی ز درویشی چه لذتهاست ادهم را؟

اگر دست زنان مصر شد قطع از مه کنعان

برید از هر دو عالم آن پسر مردان عالم را

شود محشور در سلک بخیلان در صف محشر

اگر شهرت ز احسان مطلب افتاده است حاتم را

می گلرنگ پیران را به حال خویش می آرد

نشاط عید اگر از ماه نو بیرون برد خم را

ز چشم بد خرابات مغان را حق نگه دارد!

که دارد در بط می، شیر مرغ و جان آدم را

دمی دارد می پا در رکاب زندگی صائب

به غفلت مگذران تا می توان زنهار این دم را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۹۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فرخی سیستانی

همی تا بر جهان فضلست فرزندان آدم را

چو بر هر چشمه ای، حیوان وبر هر چاه، زمزم را

همی تابرخزان باشد بهی نوروز خرم را

چو بر خلدی وبر کرباس دیبار او ملحم را

همیشه تابه گیتی شادیی از پی بود غم را

[...]

فضولی

زهی فیض وجود از پرتو ذات تو عالم را

کمال قدر تو برداشته از خاک آدم را

شب معراج تعظیم تو ثابت گشته بر انجم

بچرخ آورده ذوق پای بوست عرش اعظم را

رخت کرده شب معراج را از روز روشن تر

[...]

کلیم

شهید آن قد رعنا وصیت کرد همدم را

که بندد نیزه بالا در عزایش نخل ماتم را

اگر گویم که خاتم چون دهان اوست، از شادی

شود به زخم ناسورش علم سازد قد خم را

بدانی تا که شهد زندگانی نیست بی تلخی

[...]

صائب تبریزی

ز ارباب تجرد نیست بر دل بار عالم را

سبکروحی فزون از حمل عیسی گشت مریم را

بهشت جاودان خواهی، به دل خوردن قناعت کن

که حرص دانه در دام بلا انداخت آدم را

اگر از دست احسان مرهم دل ها نمی گردی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

ز پاس آشنایی، بهره نبود خلق عالم را

نمک خوردن، چو زخم از هم جدا سازد دو همدم را

به گرمیهای ظاهر، چشم دلسوزی مدار از کس

برای اهل ماتم، دل نسوزد شمع ماتم را

نباشد نقص دولت، یاری افتادگان کردن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه