گنجور

 
صائب تبریزی

ز سرو و گل چمن مینا و جام آورد مستان را

ز بلبل مطرب رنگین کلام آورد مستان را

مکرر بود وضع روز وشب، آن ساقی جان ها

ز زلف و عارض خود صبح و شام آورد مستان را

کمندی از خط بغداد سامان داد جام می

به سیر روضه دارالسلام آورد مستان را

که می گنجد دگر در جامه کز گلزار بیرنگی

نسیم صبحدم چندین پیام آورد مستان را

بنه بر طاق نسیان زهد را چون شیشه خالی

درین موسم که سنگ از لاله جام آورد مستان را

مشو غمگین در میخانه را گر محتسب گل زد

که جوش گل شراب لعل فام آورد مستان را

به هشیاران فشان این دانه تسبیح را زاهد

که ابر از رشته باران به دام آورد مستان را

کمند جذبه حب الوطن از وادی غربت

به دریا همچو سیل خوشخرام آورد مستان را

به قول عارف رومی سخن را ختم کن صائب

که ساقی هر چه درباید، تمام آورد مستان را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۰۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را

از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را

زبان سوسن از ساقی کرامت‌های مستان گفت

شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را

ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل

[...]

صائب تبریزی

به هشیاران فشان این دانهٔ تسبیح را زاهد

که ابر از رشتهٔ باران به دام آورد مستان را

حزین لاهیجی

صبا از منزل سلمی، سلام آورد مستان را

ز زلفش نامهٔ مشکین ختام آورد مستان را

نسیم نو بهار آید، پریشان طرّه، چون سنبل

صبوحی نرگس مخمور جام آورد مستان را

دریدن های جیب غنچه از باد سحرگاهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه