گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

ز چشمم قمریان دارند تعلیم پریدن‌ها

ز شمشاد تو سرو بوستان‌ها قد کشیدن‌ها

به داغ لاله‌زارم می‌زنی آتش چه ظلم است این

به پا بستن حنا و سرمه بر نرگس کشیدن‌ها

تغافل، خانه‌زاد گوشه چشمان فتانت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

مکن از بهر روزی پیشه خود بینوایی را

بنه چون کوهکن بر دست خود زورآزمایی را

شود از گوشه گیری نام تو مشهور در عالم

چو عنقا گر کنی مقراض بال خود نمایی را

به درها می دواند آدمی را نفس گردنکش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

کدامین بزم از عکس رخت گلزار بود امشب

که مژگان سر به سر در دیده من خار بود امشب

نگاهم بود همچون شمع بازوبند مژگانم

زبانم در دهن پیچیده چون طومار بود امشب

به یاد زلف و مژگانت ز جا تا صبح میجستم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

ز رویش خانه ام لبریز بود از ماهتاب امشب

به گرد کلبه ام چون هاله می گشت آفتاب امشب

عرق از روی شرم آلود او می ریخت چون شبنم

دماغ بزم روشن بود از بوی گلاب امشب

به دست خاطر خود داشتم دامان دل جمعی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

پی صید افگنی بیرون شد از بزم شراب امشب

ز شاخ شعله در پرواز شد مرغ کباب امشب

من و معشوق در یک پیرهن بودیم از مستی

گریان کتان را بخیه می زد ماهتاب امشب

ز خواب خویش تا صبح قیامت برنمی خیزم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

به سیر گل مگر آن شوخ گلگون پوش می آید

صدای دورباش از بلبلان در گوش می آید

ز می پر کرده چشم او ز مستی سرمه دان ها را

که در میخانه هر کس می رود خاموش می آید

ز دست بی ثباتی لاله در دل داغ ها دارد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

مبادا کار من با چشمت ای مژگان خدنگ افتد

گرفتار تو هر کس گشت در قید فرنگ افتد

ز من کرداست سنگ سرمه رو گردان نگاهت را

الهی خاک گردد سرمه و آتش به سنگ افتد

رفیق از کف مده خواهی که در منزل بری خود را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

دماغ آشفتنی از بزم اهل جود می آید

ز شمع صحبت این قوم بوی دود می آید

نمی بینم با اهل جهان از بس که آهنگی

نوای مختلف از بزم چنگ و عود می آید

ز چشم امتیاز خلق نور معرفت رفته

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

ز رشکِ کلبهٔ من کعبه و بتخانه می‌سوزد

تو در یک خانه آتش می‌زنی صد خانه می‌سوزد

تو می با غیر می‌نوشی و می‌گردم کبابت من

تو شمع انجمن می‌گردی و پروانه می‌سوزد

به جسم و جان من ای برق بی‌پروا مروت کن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

مرا ای بی مروت مهربان گردی چه خواهد شد

ز روی مرحمت آرام جان گردی چه خواهد شد

همه شب شمع با پروانه سرگرم سخن باشد

تو هم ای شعله با من همزبان گردی چه خواهد شد

ز پا افتاده ام در جستجویت گیر دستم را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

ز من رنجیده یی صیاد هوش من که خواهد شد

کلید قفل لبهای خموش من که خواهد شد

لب لعل خود از پرسیدن احوال من بستی

حریف سرمه آواز گوش من که خواهد شد

به صد جان می خریدم باده از میخانه چشمت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

ز دنیا هر که شد لبریز عمرش بی بقا گردد

چو کشتی پر شود از آب گرداب فنا گردد

نوید وصل فارغ می کند از ناله عاشق را

جرس را چون گره از دل گشاید بی صدا گردد

نباشد خواب آسایش به گلشن چشم شبنم را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

به سوی بحر اگر سیلاب اشکم رهنمون افتد

حبابی گردد و گرداب از دریا برون افتد

نشد مقبول شیرین کاریی فرهاد خسرو را

هنر معیوب گردد هر که را طالع زبون افتد

دل از داغ تمنایت بیابان مرگ خواهد شد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

مرا در دیده همچون سرمه جا گردی چه خواهد شد

تو ای بیگانه مشرب آشنا گردی چه خواهد شد

به جان خرمنم ای برق تا کی می زنی آتش

به گرد دانه ام چون آسیا گردی چه خواهد شد

به درویشان زکوة مال باشد فرض شاهان را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

اگر در خانه آئینه آن روح روان آید

به استقبال او در صورت دیوار جان آید

گلوی خود به آب تیغ او صیدی که تر سازد

مبارک باد گویانش حیات جاودان آید

به گلشن گر کند آن سبز خط کاکل ربا سیری

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

قبای لاله گون در بر چو آن سرو روان آید

نفس از سینه ام بیرون چو شاخ ارغوان آید

اگر در گردش آرد آن پری رو شیشه می را

ز بهر دستبوسی بر لب پیمانه جان آید

به برگ گل اگر سازم رقم شرح جدایی را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

من دیوانه را ارواح مجنون چون به یاد آید

غبارآلود از دامان صحرا گردباد آید

نگردد سد راه مغفرت بر آدمی عصیان

ترحم خواجه را بر بندگان خانه زاد آید

به بزم اهل دنیا نیست کاری حق شناسان را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

چمن از رنگ و بو چون شد تهی بلبل فنا گردد

سرایی را که جود از وی رود ماتم سرا گردد

به احسان می توان تسخیر کردن خصم بد خو را

سگ بیگانه چون بیند مروت آشنا گردد

پر پروانه گردد بال عنقا خود نمایی را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

ز جا چون سرو اگر از غیرت شمشاد برخیزد

به تعظیمش ز من چون گردباد آزاد برخیزد

لب دامان او گر یک نفس از دست بگذارم

چو نی از بند هر انگشت من فریاد برخیزد

به ناخن از غم او گر خراشم سینه خود را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

تکلم از دهانش گر ز تنگی دیر می ریزد

تبسم از لب شیرین او چون شیر می ریزد

به صورتخانه دل شوخ نقاشی که من دارم

ز کلک خویش جان در قالب تصویر می ریزد

دل فولاد را از چرب و نرمی موم می سازم

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۸
sunny dark_mode