گنجور

 
سیدای نسفی

به سیر گل مگر آن شوخ گلگون پوش می آید

صدای دورباش از بلبلان در گوش می آید

ز می پر کرده چشم او ز مستی سرمه دان ها را

که در میخانه هر کس می رود خاموش می آید

ز دست بی ثباتی لاله در دل داغ ها دارد

برای رفتن خود زاد ره بر دوش می آید

کجا ای شمع امشب کرده بودی گرم صحبت را

تصور می کنم مغز سرم در جوش می آید

فلک عمریست جام الوداع آورده در گردش

ز هر جانب به گوشم بانگ نوشانوش می آید

به زور ای سیدا آن شوخ را در خانه آوردم

به صد محنت کمان را تیر در آغوش می آید