تکلم از دهانش گر ز تنگی دیر می ریزد
تبسم از لب شیرین او چون شیر می ریزد
به صورتخانه دل شوخ نقاشی که من دارم
ز کلک خویش جان در قالب تصویر می ریزد
دل فولاد را از چرب و نرمی موم می سازم
به مغز استخوان من دم شمشیر می ریزد
نگردد وا گره از رشته تسبیح زاهد را
پی این عقده ها دندان آن بی پیر می ریزد
دهد گردون به صد اندیشه کام تنگدستان را
از آن شبنم به کام غنچه گل دیر می ریزد
چو مجنون بس که بر ویرانی منزل سری دارم
به دوش من غبار از خانه زنجیر می ریزد
روند اهل طمع دنبال قاتل بر سر و گردن
اگر دارند جوهر از دم شمشیر می ریزد
ز خون رنگین دهان محتسب را دیدم و گفتم
می از پیمانه من آخر این بی پیر می ریزد
اگر یأجوج دوران بشکند سد سکندر را
تغافل بر در ارباب همت قیر می ریزد
نمی باشد دلم را سیدا ذوقی به آبادی
مرا بر سر غبار کلفت از تعمیر می ریزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مسلسل حرف از آن مژگان خوش تقریر میریزد
سخن زین خامه فولاد چون زنجیر میریزد
مخور بر دل مرا تا برخوری زان چهره نوخط
که از لرزیدن من جوهر از شمشیر میریزد
چه گلها میتوان چید از دل بیطاقت عاشق
[...]
چو دست جرأتش طرح شکار شیر میریزد
گداز اشک خون ز دیدهٔ نخچیر میریزد
چنان گرد کدورت دور ازو در سینه جا دارد
که آهم بر زمین سنگینتر از زنجیر میریزد
به خاک از بس خیال صورتش با خویشتن بردم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.