گنجور

 
سیدای نسفی

به سوی بحر اگر سیلاب اشکم رهنمون افتد

حبابی گردد و گرداب از دریا برون افتد

نشد مقبول شیرین کاریی فرهاد خسرو را

هنر معیوب گردد هر که را طالع زبون افتد

دل از داغ تمنایت بیابان مرگ خواهد شد

نبیند روی آبادی به صحرایی که خون افتد

نهد بر خاک دنیا دار پهلو از تهیدستی

صراحی چون ز می گردید خالی سرنگون افتد

دو عالم سیدا امروز باشد کعبتین من

نمی دانم که از دستم بروی تخته چون افتد