به سوی بحر اگر سیلاب اشکم رهنمون افتد
حبابی گردد و گرداب از دریا برون افتد
نشد مقبول شیرین کاریی فرهاد خسرو را
هنر معیوب گردد هر که را طالع زبون افتد
دل از داغ تمنایت بیابان مرگ خواهد شد
نبیند روی آبادی به صحرایی که خون افتد
نهد بر خاک دنیا دار پهلو از تهیدستی
صراحی چون ز می گردید خالی سرنگون افتد
دو عالم سیدا امروز باشد کعبتین من
نمی دانم که از دستم بروی تخته چون افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف حال و روز خود پرداخته و احساسات عمیقش را نسبت به عشق و ناکامی در آن بیان میکند. او از اشکهایش میگوید که مانند سیلابی به دریا میریزد و در ادامه به نتایج تلخ عشق و بیپناهیاش اشاره میکند. شاعر میگوید که هنرش بیفایده میشود اگر توفیق نداشته باشد و دلش در اثر عشق به شدت رنج میبرد. او پیرامون زندگی سخت و دنیای پر از درد و رنج حرف میزند و در نهایت به ناامیدی از آینده و عدم کنترل بر سرنوشتش تأکید میکند.
هوش مصنوعی: اگر اشکهای من به سوی دریا روانه شوند، مانند حبابی خواهند شد که از آب بیرون میافتد و دریا را به شکل گردابی درآورند.
هوش مصنوعی: هرکه که بختش بد باشد، نمیتواند به هنر و زیبایی دست یابد، حتی اگر تلاش کند، مانند فرهاد که برای شیرین کار کرد اما نتیجهای نگرفت.
هوش مصنوعی: دل از درد longing به مرگ بیابان خواهد رفت و دیگر زیبایی یک سرزمین آباد را نخواهد دید، در جایی که خون بر زمین ریخته شود.
هوش مصنوعی: دنیا مانند خاکی است که در آن زندگی میکنیم و گاهی بر ما سختیها و مشکلاتی فرود میآید. وقتی که ظرف زندگی ما، مانند جام پر از می، خالی میشود، به زمین میافتد و بر اثر این خالی بودن، سمبل ناکامی و ناامیدی میشود.
هوش مصنوعی: امروز در دو جهان، سروری و بزرگی ممکن است به من تعلق گیرد. اما نمیدانم که چه زمانی ممکن است از دستم برود و مانند تختهای بیفتد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز چشمم بی تو شب چندان سرشک لالهگون افتد
که هرجا پا نهد اندیشه، در دریای خون افتد
ز بس دل میتپد در سینه شب در کنج تنهایی
مبادا دیده، گاه گریه با اشکم برون افتد
دل پرویز را در سینه چون سیماب لرزاند
[...]
تهیدستی چو روی آورد طالع واژگون افتد
ز می هر گه شود پیمانه خالی سرنگون افتد
بود ویرانه بهتر جغد را از صحبت طوطی
شود خاموش نادان چون به بزم ذوفنون افتد
به زیر بار منت کی هنرور می نهد گردن
[...]
ز چابک دستی دل، در کفم خارا زبون افتد
ز برق تیشهٔ من، آتشی در بیستون افتد
عنان برتافتم از کین گردون نالهٔ خود را
نیالایم به خونش تیغ، چون دشمن زبون افتد
گره تا می توانی زد بزن ای چرخ بر کارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.