گنجور

 
سیدای نسفی

چمن از رنگ و بو چون شد تهی بلبل فنا گردد

سرایی را که جود از وی رود ماتم سرا گردد

به احسان می توان تسخیر کردن خصم بد خو را

سگ بیگانه چون بیند مروت آشنا گردد

پر پروانه گردد بال عنقا خود نمایی را

نهال شعله از گردنکشی محو هوا گردد

تهیدستی به اهل عزت آخر آورد خواری

چو نی شکر شود از مغز خالی بوریا گردد

شود حرص ز دولت مانده افزون در علمداری

چو بیماری که صحت یافت صاحب اشتها گردد

اگر دیوار را امروز با خود متکا سازی

در تعظیم چون محراب بر روی تو وا گردد

جبین چون گل اگر صیقل دهی از چین ناکامی

به هر منزل کنی آرام باغ دلگشا گردد

چراغم روغن گل می کند سیلاب کلفت را

نمک در چشم داغم هر که ریزد توتیا گردد

سبک بنیادم و از سایه بر خود پشتبان دارم

گل تصویر را دیوار کاغذ متکا گردد

پر تیرت اگر بر استخوانم سایه اندازد

شود سبز و عصای شهپر بال هما گردد

فلک از بهر روزی آنقدر سرگشته ام دارد

اگر بر سر نهم دستار سنگ آسیا گردد

نباشد سیدا بر آستان ناله محرومی

به این در هر که آرد التجا حاجت روا گردد