گنجور

 
سیدای نسفی

دماغ آشفتنی از بزم اهل جود می آید

ز شمع صحبت این قوم بوی دود می آید

نمی بینم با اهل جهان از بس که آهنگی

نوای مختلف از بزم چنگ و عود می آید

ز چشم امتیاز خلق نور معرفت رفته

متاع خویش هر جا می برم بی سود می آید

جفاهایی که از دنیاپرستان است بر سایل

کجا بر حق ابراهیم از نمرود می آید

به سنگ خاره نان اهل دولت می زند پهلو

گدا پیوسته با لبهای خون آلود می آید

درین ایام بربستند درهای اجابت را

دعا دست تهی از کعبه مقصود می آید

نباشد سیدا ربط به هم دیرآشنایان را

علامتهاست پی در پی قیامت زود می آید