سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۹
زبان را طوطیان بربسته اند از شرم گفتارش
به زیر بال قمری سرو پنهان شد ز رفتارش
نباشد زیر گردون هیچ کس را تاب دیدارش
ره نظاره کردن نیست بر خورشید رخسارش
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۶
طراوت دارد از بس نوبهار حسن سرشارش
چکد رنگ از حیا چون قطره های می ز رخسارش
به صحرایی که از خود رفتن ما خضر ره باشد
بلندی های همت می دهد یادی ز کهسارش
به گلشن بی تو گر بلبل ببیند پیچ و تابم را
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۵
خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش
به شاخ ارغوان ماند رگ سنگ شرربارش
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۷
از آن چون آب در گلها بود آهسته رفتارش
که میترسد بریزد آب و رنگ از حسن سرشارش
کشد مجنون ما پای طلب در دامن دشتی
که دارد شوخی مژگان لیلی هر سر خارش
ریاضت شاهد اعمال هرکس را بیاراید
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۹
به ساز نیستی بستهست شور ما و من بارش
بهارت بلبلی دارد که شکل لاست منقارش
خجالت با دماغ بید مجنون بر نمیآید
جهانی زحمت خم میکشد از دوش بیبارش
ز آشوب غبار دهر یکسر سنگ میبارد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
مهی دارم که هرگه پرده بردارد ز رخسارش
رود خورشید در زیر نقاب از شرم دیدارش
بتی غارتگر هوشی ز قد با سرو همدوشی
ز لب چون غنچه خاموشی که کس نشنیده گفتارش
فرنگی طفل بیباکی به قصد دین و ادراکی
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
دلزارم به این زاری که مینالد ز آزارش
دل خارا شود خون شنود گر ناله زارش
چه باکم از شکست بال و پر در قید صیادی
که آزادی نخواهد از قفس مرغ گرفتارش
بر آن گلبن به امید چه مرغی آشیان بندد
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
چه دامست این که هر مرغی که میگردد گرفتارش
نمیآید به خاطر پر گشودنهای گلزارش
عجب نبود ز خاکش تا قیامت بوی خون آید
بیابانی که آب از دیده من میخورد خارش
ندارد آگهی از محنت شبهای مهجوران
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
اگر روزی دهم صد بار جان نادیده دیدارش
بسی زان به که روزی بنگرم در بزم اغیارش
به حال مردنم از رشک او با غیر در صحبت
چسان یارب ز حال خویشتن سازم خبردارش
به خاک کویش ار نسپاردم پیش سگان او
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳
اگر ز آمیزش اغیار نبود یار من عارش
چرا گردد خجل هرگه که بینم پیش اغیارش؟
به بازار محبت از متاع عاشقی ما را
وفایی هست و جانی تا که خواهد شد خریدارش
هنوز از بار جورت نیست آگه دل، به دوش او
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۳۴
بنازم نازنینی را که شد از عکس رخسارش
عیان زینسان گلی صد دل کشد قلاب هر خارش
ز اوراقش دو صد یاقوت رمانی بود در کف
شده هر قطره شبنم بر جبین لولوی شهسوارش
دم از لعلش زدن محض پشیمانی است نادانی
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
ز لکنت می تپد نبض رگ لعل گهربارش
شهید انتظار جلوه خویش ست گفتارش
ادای لاابالی شیوه مستی در نظر دارم
سر پرشورم از آشفتگی ماند به دستارش
ندانم رازدار کیست دل؟ کز ناشکیبایی
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲
تو و چشم سیه مستی که نتوان دید هشیارش
من و بخت گران خوابی که نتوان کرد بیدارش
نه الله است هر اسمی که بسرایند در قلبش
نه منصور است هر جسمی که بفرازند بردارش
به بازاری گذر کردم که زر نقشی است از خاکش
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۴۰ - تشبیهی کاشانی ره
به این یکمیفروشدعشوهزانیک میخردحیرت
به ذرات جهان خورشید من گرم است بازارش
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
به دستی برد از جا پای صبرم شوق دیدارش
که دایم خود نخواهم زیست تا بینم دگر بارش
ز غیرت پیش اغیارش چو نارم برزبان نامی
که آیا غیر دل از مال من سازد خبر دارش
طبیبم گر پی درمان میا برسر که می ترسم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲
نگر مژگان و اشکم لوحش الله عشق و گلزارش
که جای گل به دامن خون دل می جوشد از خارش
زند مژگان به چشمم خارها از سیر این بستان
من آن گلزار میخواهم که شکرخاست گلنارش
همه عمر آنکه در کویت دل گم کرده می جوید
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
بود بیمار چشم یار و جان من پرستارش
پرستاری که این باشد چه باشد حال بیمارش
نمی آرد کس این بیمار را تاب پرستاری
که با صد ناتوانی جان من آمد پرستارش
من آن مرغم که چشم باغبان از بهر پاس گل،
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
اگر بر قاصد نظاره بخشد رخصت بارش
بساط خرمن هستی بسوزد برق دیدارش
مرا شد سایه شمشاد از بال هما بهتر
که باشد بخت من وابسته زلف نگونسارش
شب هجرش ندارد صبح از سامان استغنا
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » مثمن
جراحتها به دل دارم من از مژگان خونخوارش
طبیبا مرهم از وصلش بنه دیگر میازارش
حیات مرده صدساله بخشد لعل دُربارش
به دردی من گرفتارم که غیر فکر دیدارش
هوای آن دو زلف عنبرین و چشم خمارش
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷
دلم بیمار و یاد چشم بیماری پرستارش
پرستاری چنین یارب چه باشد حال بیمارش
گرفتارم بتار طرهٔ طرار دلداری
که درهر جا دلی پیدا شود باشد گرفتارش
بنایی کوهکن بگذاشت اندر بیستون از خود
[...]