چه دامست این که هر مرغی که میگردد گرفتارش
نمیآید به خاطر پر گشودنهای گلزارش
عجب نبود ز خاکش تا قیامت بوی خون آید
بیابانی که آب از دیده من میخورد خارش
ندارد آگهی از محنت شبهای مهجوران
کسی کو شب به راحت خفته باشد در بر یارش
مگیر از ساقی دوران قدح گر زندگی خواهی
که از زهر جفا لبریز باشد جام سرشارش
درین بستان بود طبع من آن طوطی که میریزد
به جای شهد زهر و جای شکر خون منقارش
طبیب از دولت وصل تو کامش کی شود حاصل
همان بهتر که باشد با غم هجری سرو کارش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان درد و رنج ناشی از جدایی و فراق میپردازد. او اشاره میکند که هر موجودی که به سوی زیباییها میرود، ممکن است گرفتار چنگال مشکلات شود. بوی خون از خاکی که در آن درد و غم وجود دارد، نهتنها طبیعی است بلکه حاکی از غم و هزاران شب تاریک بدون عشق است. شاعر به ساقی توصیه میکند که از زندگی لذت ببرد و در عین حال از غم و درد جدایی یاد میکند. او همچنین به طبیب اشاره میکند که حتماً برای درمان دردهای خود نیاز به وصال و نزدیکی به محبوبش دارد، اما گاهی بهتر است که با غم جدایی دست و پنجه نرم کند. در نهایت، شعری پر از احساس ناامیدی و آرزوی وصال است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر پرندهای که در حال پرواز است، به خاطر زیبایی و آزادیای که در گلزار دارد، به دام نمیافتد. زیرا این گلزار و زیباییاش باعث میشود که از خطرات دور بماند و همچنان آزادانه در آسمان پرواز کند.
هوش مصنوعی: این طبیعی نیست که از خاک این سرزمین تا روز قیامت بوی خون به مشام برسد، در حالی که بیابانی وجود دارد که اشکهای من به آنجا میرسد و خاکش از رنج من میچشد.
هوش مصنوعی: کسی که به راحتی در آغوش محبوبش خوابیده، هرگز از درد و رنج شبهای جداشدگی دیگران باخبر نیست.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی زندگیات پر از شادی باشد، از ساقی نخواه که جام را پر کند؛ زیرا اگر جام از زهر بیوفایی پر شود، زندگیات تلخ خواهد شد.
هوش مصنوعی: در این باغ، روح من مانند طوطیای است که به جای شهد، زهر میریزد و به جای شکر، خون از من میچکد.
هوش مصنوعی: دوست پزشک در انتظار وصالت، هرگز از درد و رنجی که به خاطر دوری تو میکشد، آرام نمیشود. بهتر است با غم جداییاش کنار بیاید تا این که امیدی به وصالت داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش
همه آفاق را روزی است از دست گهربارش
همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش
که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش
به طلعت هست خورشیدی که برگیتی همی تابد
[...]
ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش
نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش
اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل
مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش
نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش
[...]
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش
به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش
دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی
همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش
چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او
[...]
چه دارد در دل آن خواجه که میتابد ز رخسارش
چه خوردست او که میپیچد دو نرگسدان خمارش
چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا
چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش
به کار خویش میرفتم به درویشی خود ناگه
[...]
فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش
که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش
به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او
چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش
به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.