گنجور

 
جویای تبریزی

از آن چون آب در گل‌ها بود آهسته رفتارش

که می‌ترسد بریزد آب و رنگ از حسن سرشارش

کشد مجنون ما پای طلب در دامن دشتی

که دارد شوخی مژگان لیلی هر سر خارش

ریاضت شاهد اعمال هرکس را بیاراید

گداز دل نهد آیینه پیش حسن کردارش

درستی جوی در کار دل از فیض شکست دل

شکستن در حقیقت خانهٔ دل راست معمارش

ز حق مگذر بریدن سخت دشوار است ای ناصح

ز کافر کیش شوخی کز رگ جان است زنارش

نبیند از شکست خانهٔ تن هیچکس نقصان

که باشد گنج‌ها جویا، نهان در زیر دیوارش