گنجور

 
مشتاق اصفهانی

دل‌زارم به این زاری که می‌نالد ز آزارش

دل خارا شود خون شنود گر ناله زارش

چه باکم از شکست بال و پر در قید صیادی

که آزادی نخواهد از قفس مرغ گرفتارش

بر آن گلبن به امید چه مرغی آشیان بندد

که خون عندلیبی می‌چکد از نوک هر خارش

فکنده در سواد اعظمی عشقم که از ظلمت

گریزد مهر و مه از روز تاریک و شب تارش

فغان کافکنده در دارالشفایی عشق رنجورم

که دایم در سراغ شربت مرگست بیمارش

فروغ مهر می‌جویم از آن مه ساده‌لوحی بین

که با اهل وفا هرگز نباشد جز جفاکارش

چسان خونم نریزد کز شراب ناز چشم او

سیه‌مستی‌ست خنجر بر کف مژگان خونخوارش

ننالد بلبل آزرده دل چون در گلستانی

که فرق از هم ندارد در دل‌آزاری گل و خارش

چنان مشتاق رست از قید دین در دام کفر آخر

که نه باشد خیال سبحه‌اش نه فکر زنارش

 
 
 
امیر معزی

جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش

همه آفاق را روزی است از دست‌ گهربارش

همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش

که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش

به طلعت هست خورشیدی‌ که برگیتی همی تابد

[...]

ادیب صابر

ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش

نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش

اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل

مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش

نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش

[...]

عراقی

تماشا می‌کند هر دم دلم در باغ رخسارش

به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش

دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی

همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش

چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او

[...]

مولانا

چه دارد در دل آن خواجه که می‌تابد ز رخسارش

چه خوردست او که می‌پیچد دو نرگسدان خمارش

چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا

چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش

به کار خویش می‌رفتم به درویشی خود ناگه

[...]

حکیم نزاری

فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش

که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش

به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او

چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش

به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه