گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

ندانستم که اهلیت گناهست

ایا این ره که می پویم چه راهست

ز جور روزگار و طعن دشمن

جهان بیش جهان بینم سیاهت

نه هر مردی تواند کرد مردی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

بیا ساقی که ایام بهار است

سمن مست است و نرگس در خمار است

مرو مرطوب که ایام نشاط است

بده ساقی تو جامی کش بهار است

سواد بوستان از خط سبزه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

نگویم در تو عیبی، ای پسر، هست

ولیکن بی وفایی این قدر هست

نه در هجر توام خواب و قرار است

نه در عشق توام از خود خبر هست

ازان ناوک که از چشم تو بر من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

دلم زو شب حدیث ناز می گفت

همی گفت آن حدیث و باز می گفت

نمی آمد مرا خواب از غم دوست

ز هجران سرگذشتی باز می گفت

خیال غمزه از پیکان دلدوز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

جفا کز وی برین جان زبون رفت

نگویم، گر چه از گفتن فزون رفت

هم اول روز کامد پیش چشمم

ز راه دیده در جانم درون رفت

نه من مرده نه زنده، زان که هر بار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

تماشا گاه جانها شد خیالت

تمناگاه دلها زلف و خالت

به غلطم بی خبر چون قرعه فال

چو بینم طلعت فرخنده فالت

مدارا این چشم من چون دلو پر آب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

بیا، ای دیده شهری به سویت

جهانی گم شده در جستجویت

بلا و فتنه کار افزای چشمت

جفا و کینه دست افزار خویت

که باشد آیینه آه و هزار آه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۰

 

کجا بودی، بگو، ای سرو آزاد؟

که رویت دیدم و اقبال رو داد

به هر جانب همی رفتم ز مستی

که ناگه چشم مستت بر من افتاد

لبت همشیره شد با جان شیرین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

ندانم تا ترا در دل چه افتاد؟

که دادی صحبت دیرینه از یاد

بمردم، ای ز رویت چشم بد دور

کجا این دیده بر روی تو افتاد؟

تغافل کردنت بی فتنه ای نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲

 

برفت آن دل که با صبر آشنا بود

چه می گویم، نمی دانم کجا بود؟

همه شب دیده ام خفتن نداده ست

که بوی گلرخ من با صبا بود

ازان بر گل زند فریاد بلبل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۳

 

مرا با تو که شب بیداریی بود

ز تو نازی و از من زاریی بود

نبد جای دلیری در غم عشق

که بخت خفته را بیداریی بود

صبوری گر چه بس دیوانگی کرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

شکر پیش لبت شیرین نگویند

رخت را لاله و نسرین نگویند

ز دیده می کنم شکر خیالت

اگر چه ظلم را تحسین نگویند

من از تو گشته گشتم وای و صد وای

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵

 

سخن پیش رخش زیبا مگویید

حدیث لاله خود آنجا مگویید

همی گویند کان یکتا چه نیکوست؟

در او شرحی ست کان یکتا مگویید

من از غم گر بمیرم، خود کسان را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۶

 

رخ آن شوخ پنهانی ببینید

کمال صنع یزدانی ببینید

در آن شکل و در آن چشم و در آن رو

همه عالم به حیرانی ببینید

دلم برد و چو گفتم، کافری کرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۷

 

لب از تو وز شکر پیمانه ای چند

رخ از تو وز ختن بتخانه ای چند

چو در پیمودن آری خرمن حسن

روان کن سوی ما پیمانه ای چند

درازی هست در موی تو چندان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

ز اهل عقل نپسندد خردمند

که دارد رفتنی را پای در بند

نصیب امروز برگیر از متاعی

که فردا گرددش غیری خداوند

لباس زندگی بر خود مکن تنگ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹

 

مرا تا با تو افتاده ست پیوند

نه در گوشم نصیحت رفت و نه پند

دل من می جهد هر لحظه از جای

به دیدارت چنانم آرزومند

ندارم صبر، اگر باور نداری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰

 

از آن اهل نظر در غم اسیرند

که منظوران بغایت بی نظیرند

دیت از خوبرویان جست باید

به هر جایی که مشتاقان بمیرند

نیایند اهل دل در چشم خوبان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

لبت را جان توان خواندن، ولیکن

نمی دانم که آن خط را چه خوانند؟

مرنج، ای پاک دامن، عاشقانت

اگر بر چشم تر دامن نشانند

نخواهم زیست، زخم عشق کاریست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲

 

چو نقش صورتش در آب و گل ماند

دلم در بند خوبان چگل ماند

بدان میم دهان زد غنچه لافی

به صدرو پیش آن رو منفعل ماند

گل سیراب من در باغ بشکفت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۲
sunny dark_mode