گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

کجا بودی، بگو، ای سرو آزاد؟

که رویت دیدم و اقبال رو داد

به هر جانب همی رفتم ز مستی

که ناگه چشم مستت بر من افتاد

لبت همشیره شد با جان شیرین

بدانگونه که عشق و فتنه همزاد

مگردان روی، گر چه من خرابم

که بوده ست این خرابه وقتی آباد

بگردان روی از من، گر توانی

که من پا بستم و تو مرغ آزاد

تو نازک چون ز افغانم نرنجی

که از فریاد کوه آید به فریاد

نصیحت گو، تو درد من ندانی

که من در بسملم، تو مرغ آزاد

بدم چندین، چو خاکستر شد این دل

که گرما خوردگان را خوش بود باد

چو با جان خواست رفتن یادش، ای دل

رها کن تا بمیرم هم درین یاد

به کویش خاک شد بیچاره خسرو

فدای خاک پای آن صنم باد